اين است مضمون اين خطبه عالى رتبه بر سبيل اجمال و بر هر ذى شعورى روشن است كه مضمون اين خطبه صريح است در جور وظلم خلفاء وعدم قابليت ايشان از براى خلافت سيّد انبياء و غصب نمودن ايشان حق سيّداولياء را در خلافت وامامت وفدك وعوالى ، پس حقّيت مرتضى على با حقّيت ايشان با هم جمع نمى شود وجمع ميان ايشان از قبيل جمع بين النقيضين باشد ، پس بايد يكى از ايشان ناحق وفاسق باشند وحقّيت على وعدالت او مسلّم الثبوت ومتفق عليه بين الفريقين است ، پس ناحق بودن وفسق خلفاء ثلاث ثابت مىشود وهوالمطلوب . و از آن چه ذكر كرديم بحمداللّه معلوم شد كه اجماعى كه اين مرد آن را دليل قطعى بر خلافت ابو بكر دانسته افاده ظن بلكه وَهْم هم نمى كند واصلاً اجماعى هم منعقد نشده چه جاى آن كه حجّت باشد يا نباشد . * * * قال : ومخالف در اين اعتقاد ، شيعه است وايشان بر آنند كه خليفه به حق بعد از پيغمبر ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) ، على بن ابى طالب ( عليه السّلام ) است به نَصّ جلىّ از حضرت رسول ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) و چون نصّ جلىّ از حضرت پيغمبر ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) بر خلافت على ( عليه السّلام ) ثابت شود واجب باشد كه او خليفه به حق باشد ، زيرا كه مخالفت نصّ جلّى بيرون رفتن است از حكم خدا ورسول وهركه از حكم ايشان بيرون رود كافر است ، پس مخالف نصّ كافر باشد ، پس ثابت شد كه خليفه به حق بعد از پيغمبر ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) ، على ( عليه السّلام ) است . امّا دليل ايشان بر نص بر دو وجه است : يكى وجه اجمال و يكى وجه بر تفصيل . امّا وجه اجمال آن كه مىگويند : ما مىدانيم كه البته نصّ مىبايد كه در امر خلافت نسبت به كسى باشد و اگر چه آن كس در نزد ما معين نباشد ودليل بر اين