آن آن است كه چه تفاوت است ميان اين روز كه من در آن به انواع بلايا وهموم گرفتارم وميان روزى كه با پيغمبر ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) بودم و با آن حضرت به سر مىبردم وعجب حالى است كه ابو بكر در حيات خود مىگفت كه مرا از خلافت عزل كنيد كه با وجود على من قابل آن نيستم و بعد از وفات خود آن را به ديگرى تسليم مىكند . به درستى كه اين دو نفر سخت پستانهاى خلافت را دوشيدند و هر يك از آن را نوشيدند ، پس به خدا قسم كه گردانيد خلافت را در محلى درشت وناهموار كه هميشه لغزش از براى او به هم مىرسيد و عذر مىگفت و صاحب آن مثل كسى بود كه بر شتر سركش سوار باشد كه اگر زمام آن را مىكشيد ، بينيش را مىدريد و اگر او را مىگذاشت ، او را به ورطه ها مىانداخت ، پس به خدا قسم كه مردم مبتلا شدند به اختلال حال و اختلاف احوال ، پس صبر كردم بر طول مدت وشدت محنت تا دوم هم به راه خود رفت و در وقت رفتن خلافت را مردّد گردانيد در ميان جمعى كه مرا هم يكى از ايشان قرار داد ، اى خدا نظر كن به اين شورى من كى نظير اول او بودم كه ابو بكر باشد و در حقّيت من نسبت به او كى شبهه بود كه حال بايد قرين اين جماعت شوم امّا علاجى نداشتم وعنان موافقت را به ايشان گذاشتم و به هر كجا ايشان فرود مىآمدند من نيز فرود مىآمدم و به هر كجا ايشان پرواز مىنمودند ، من نيز پرواز مىكردم ، پس يكى از ايشان يعنى از اهل شورى به سبب كينه كه با من داشت رو از من گردانيد و ديگرى به داماد خود ميل نمود به سبب خويشى وچيزهايى ديگر كه در ميان شان بود تا اين كه سوم خلفاء يعنى عثمان برخاست و شكم خود را پر كرد و در ميان سر كين واخور خود ايستاد و بنى اميه با او برخاستند و مال خدا را از هر طرف به دندان كشيدند ، مثل شترانى كه در فصل بهار علف به دندان گيرند . و به اين طريق بودند تا وقتى كه ريسمان عمرش پاره وعملش تمام شد و شكم پرستى او را به سر در آورد .