على داشتند و چون او از دنيا رحلت نمود ، مردم رو از او برتافتند و چون على ديد كه مردم از پى كار خود رفتند ورو از او برتافتند ، مضطر شد و با ابو بكر صلح كرد . و در « صحيح مسلم » مروى است كه از زهرى پرسيدند كه : على تا شش ماه با ابو بكر بيعت نكرد ، گفت : نه و الله نه ، او بيعت كرد و نه احدى از بنى هاشم وشارح مقاصد گفته است كه ابو بكر ، عمر و ابو عبيده را به نزد على فرستاد از جهت گرفتن بيعت وگفتگوى بسيار ميان ايشان واقع شد و از عمر غلظتى صادر شد ، پس على ( عليه السّلام ) آمد و داخل شد در آن چه جماعت داخل شده بودند و در وقت برخاستن از مجلس گفت : مبارك باد آنچه شما را خوشحال ومرا دلگير واندوهناك كرد . وايضاً بلادرى روايت كرده كه : چون على ( عليه السّلام ) را نزد ابو بكر آوردند ، ابو بكر به او گفت : بيعت كن . گفت : اگر بيعت نكنم چه مىكنى ؟ گفت : گردنت را مىزنم ، پس على ( عليه السّلام ) رو به آسمان كرد وگفت : خدايا گواه باش ، بعد از آن بيعت كرد . و ابن قتيبه در كتاب « سياست » روايت كرده كه در وقتى كه على را به مسجد آوردند عمر به او گفت : بيعت كن و اگر بيعت نكنى گردنت را مىزنم ، پس على گريان بر سر قبر پيغمبر ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) رفت وگفت : « يابن امّ انّ القوم استضعفونى وكادوايقتلوننى » اى برادر به درستى كه قوم ، مرا ضعيف كردهاند و نزديك شده كه مرا بكشند . وايضاً بلادرى از حضرت صادق ( عليه السّلام ) روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه : على ( عليه السّلام ) بيعت نكرد تا ديد كه دود به درون خانه او آمد . وايضاً به دو طريق روايت كرد كه : قبيله اسلم بيعت نمى كردند و مىگفتند تا بريره بيعت نكند ما بيعت نكنيم ، زيرا كه او از حضرت رسول ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) روايت مىكند كه فرموده است كه : « علىّ وليّكم بعدى » پس حضرت امير ( عليه السّلام ) به ايشان