نام کتاب : دلائل الصدق لنهج الحق ( فارسي ) نویسنده : الشيخ محمد حسن المظفر جلد : 1 صفحه : 501
بين اجزاى نماز است ، اين جداى از فاصلهء حاصل از سخن گفتن با افراد و دخول و خروج و ديگر حركات است . لذا هيئت نماز تغيير كرده ، نماز باطل مىشود . اما گمان وى كه پيامبر ( ص ) كلام قليل در اثناى نماز را تشريع كرده ، نادرست است . زيرا سلامى كه در پاسخ دو ركعت گفت و كلام مكررى كه پيامبر ( ص ) بر زبان آورد ، عرفا فعل كثير محسوب مىگردد و اگر چه سهوا باشد ، نماز باطل مىشود . گذشته از اين بعضى از سخنانى كه از آن حضرت ( ص ) روايت كردهاند ، عمدى بوده ، باز نماز باطل است ، اگر چه اندك باشد . حاكم نقل مىكند : « پيامبر ( ص ) در نماز مغرب مرتكب سهو شد و در آخر ركعت دوّم سلام گفت . پس از سلام به بلال دستور داد كه اقامه گفت . سپس آن ركعت باقى مانده را تمام كرد . » [1] مانند اين روايت در كنز العمال به نقل از ابن ابى شيبه آمده است . [2] اين دستور پيامبر ( ص ) به بلال ، پس از آنكه برايش روشن شد كه مرتكب سهو شده ، كلام عمدى است . اندكى پيش از اين حديث ، در كنز العمال روايتى از عبد الرزاق و دار قطنى نقل شده كه مىگويد : « پيامبر ( ص ) پس از آنكه گفت : ذو اليدين راست گفت و مردم گفتند : بلى ، گفت : حى على الفلاح ، حى على الفلاح ، قد قامت الصلاة و سپس نماز را براى آنان تمام كرد . » ، اينكه پيامبر ( ص ) پس از انكشاف سهو ، اقامه گفت ، كلام عمدى است و به دليل سنت و اجماع ، مبطل نماز . كما اينكه بر اساس اخبار آنان ، مردم هم در پايان ركعت دوّم سلام گفتند و اقوال و افعال عمدى فراوانى از آنان سرزد . بنابراين لازم بود كه ، نماز را صرفا به جهت سلام گفتن اعاده كنند تا چه رسد به كارهاى ديگرى كه كردند . همچنين بر پيامبر ( ص ) لازم بود كه آنان را برايشان بيان كند و حال اينكه چيزى در اين مورد نقل نشده بلكه در بعضى از اخبار اهل سنّت آمده كه پيامبر ( ص ) فقط باقيماندهء نماز را براى آنان تمام كرد ، حتى نقل نكردهاند كه پيامبر ( ص ) آنان را به سجدهء سهو فرمان داده باشد يا كسى از آنان مانند او ، سجده كرده باشد . اين يكى از شواهد كذب اين روايات است و مىرساند كه قصد روات صرف نسبت دادن سهو به پيامبر ( ص ) بود تا ايرادات وارد بر خود و اولياى خويش را دفع و رضايت خاطر امامان خود را جلب نمايند . اين مطلب را هر كس كه احوال آنان را مطالعه كند ، به دست مىآورد . اينكه گفت : « شگفت از او كه گفته : چگونه جايز است كه ابوبكر و عمر چيزى را كه