ترك تشويش مردمان دادن و از ايشان سؤال ناكردن و قول اكثر آنست كه مرا بتزود عمل صالح و طاعت و عبادتست براى روز معاد و ظاهر * ( فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى ) * تا آخر دال است بر اين پس مراد آنست كه بهترين زاد در راه خدا جهت آخرت پرهيزكاريست از معاصى قشيرى گفته كه تقواى عوام دور شدن است بتن از لوث گناه و تقواى خواص اجتنابست از تعلق بما سوى اللَّه و بنا بر اين قول ذكر اين در اثناى بيان اعمال حج جهت آنست كه تا اعمال حج را بر طريق اخلاص بفعل آرند بدون شايبه غرضى از اغراض دنيويه مانند ريا و سمعه و غير آن * ( وَاتَّقُونِ ) * و بترسيد از من * ( يا أُولِي الأَلْبابِ ) * اى خداوندان عقلهاى خالصه چه قضيهء لب عقل مقتضى خشية خدايست و تقوى اين كلام حث بندگان است بر تقوى و بعد از آن امر ايشان به آن كه مقصود بتقوى توجه تام است به حضرت مولى و تبرى از ما سوى و اين مقتضاى عقلى است كه معرى باشد از شوايب هوى و لهذا تخصيص ( اولوا الالباب ) نموده به اين خطاب اى عزيز هر گاه كه سفر يك روزه بىزاد نتوان رفت پس سفر آخرت كه اطول اسفار است چگونه بىزاد توان رفتن ( و نعم ما قيل ) مر الجراد على ذرعى فقلت له اسلك سبيلك لا تولع بافساد فقام منهم خطيب فوق سنبلة انا على سفر لا بد من زاد و قطع آن راه را جز بزاد تقوى نمى توان كرد كه آن اجتناب از معاصى و انقياد باوامر الهى است چه آن راه پرخس و خاشاك است و مزيل اين خس و خاشاك تقواست و هم چنان كه تقوى زاد آخرت است گاه است كه زاد سفر دنيا هم مىشود گاهى كه آنچه حق آنست مرعى دارند چنان كه از عبد اللَّه مبارك مرويست كه سالى از سالها به حج خانهء خدا ميرفتم در راه از قافله دور افتادم و بتوكل قطع مسافت ميكردم ناگاه از كنار بيابان كودكى در سن هشت و نه پيدا شد جامهء كوتاه پوشيده و ازارى در سر بسته و نعلينى در پاى كرده نه زادى و نه راحلهء و نه مدد كارى گفتم سبحان اللَّه باديهء بدين خونخوارى و كودكى بدين خوردى چگونه به مقصد تواند رسيد نزد او رفتم و گفتم يا صبى از كجا مىآيى گفت من اللَّه گفتم كجا ميروى گفت الى اللَّه گفتم چه مىجويى گفت رضى اللَّه گفتم زاد و راحله ات كو گفت زادى تقواى و راحلتى رجلاى و مرادى مولاى زاد من تقوى من است و هر دو پاى من راحلهء من و مراد من مولاى من گفتم بيابانى بدين خون خوارى و تو كودكى بدين خوردى چه خواهى كرد گفت هيچ كس را ديدهء كه به زيارت دوست خود رود و توجه به دو كند و او وى را بىبهره و محروم گذارد من از اين متعجب شدم و با خود گفتم اينست كمال زهد و توكل پس به او گفتم ( اخبرنى من انت ) مرا بگو كه چه كسى گفت از محنت زدگان روزگار چه ميخواهى من در اين باب مبالغه كردم فرمود كه نحن قوم مظلومون ما قومى ستم رسيدگانيم نحن قوم مطرودون ما گروهى از وطن راندگانيم نحن قوم مقهورون ما طايفهء بدست قيد