مهم نامزد [1] بودند و بعد از آن بشغل استيفا منصوب [2] شدند و بمستوفى معروف گشتند [3] . [ از ايشان پدر جدم [4] امين الدين نصر بن عز الدين سعد بن سيف الدين يوسف بن امين الدين نصر بن زين الدين ابى نصر - كه به حكم سلطان محمود سبكتكين نام مستوفى بر اين ابى نصر افتاد - تمولى داشت . در جوانى در خدمت سلاطين عراق ملازم بودى و استيفاء عراق به دو مفوض . چون در پيرى از آن شغل توبه كرد ، به حج رفت و روزگار خود بر طاعت موزع كرد . روزى از شيخ نور الدين گيل رحمة الله عليه [5] پرسيد كه چون در جوانى عمل پيشه بودم و مردم برشوت مرا چيزها دادهاند ، اكنون بر گردن من و بال است . دفع آن بچه صورت توان كرد ؟ شيخ گفت با خداوندانش رد كن [6] . گفت آن جماعت را مگر خداى تعالى جل و علا در محشر جمع گرداند و گر نه در دنيا جمعيت ايشان ناممكن است . شيخ گفت غزا كن مگر شهيد گردى و ببركت آن خداى تعالى خصمان ترا خشنود گرداند چه پيغمبر صلى الله عليه و سلم فرموده است : السيف محا الذنوب . او از اين سخن متألم گشت جهت آنكه از مرد پير دار و گير نيايد . تا چون قوم مغول بر ملك ايران مستولى شدند و او را در راه [7] دهى از آن او گرفتند ، او ايشان را ببهانهء آنكه در شهر مالى نهانى بديشان خواهد نمود بخانهء خود آورد و بعصائى كه داشت با مغولان غزا كرد تا او را بدرجهء شهادت رسانيدند و سخن شيخ مؤثر شد [8] . پس نبيرهء او خواجه فخر الدين [9] محمد بن ناصر الدين ابى بكر بن عز الدين خواجه بن امين الدين نصر بوزارت رسيد . اگر چه [10] آل نداشت ، يك سال وزارت كرد و چند سال حاكم ملك روم بود و برادرم زين الدين محمد بن تاج الدين ابى بكر بن زين الدين احمد بن [11] امين الدين نصر مدتى متصدى اشغال خطير بود و در آخر عمر [ تائب شد و وزارت ترك كرد [12] ] وزير سعيد مخدوم اعظم خواجه رشيد الحق والدين طاب ثراه به دو اعتقادى نيكو داشت .
[1] - ر : موصوف - ب : موسوم [2] - ر : منسوب [3] - كلمهء گشتند در نسخهء ب نيست . [4] - م : جد پدرم [5] - جملهء دعائيه در نسخهء ب نيست [6] - ر : رد بايد كرد [7] - ف : به راه دهى - ر : در دهى [8] - ر : پسر نبيره [9] - م : عز الدين محمد [10] - ايقا : ال [11] - ف : حمد [12] - ر : در آخر عمر نايب ديوان وزارت شد