به دو مىگفت سرو اى بىوفا يار * چه لرزم بر سرت از دوستدارى منم از راستى خويش در بند * توئى كج [1] رو ، بهر سو سر بر آرى [ ترا از بار خس چون چارهاى نيست * چو من بىهمبرى را مىگذارى ] كنون بادم بدست است از حديثت * بخاكم در نشسته سوگوارى فرو خواند اين غزلتر [2] در جوابش * سر اندر پيش داشت از شرمسارى بديدم خود سر وصلم ندارى * ندارد عهد تو هيچ استوارى ز تو جز سركشى كارى نيايد * ز ما جز خوى نرم و سازگارى مكن دعوى آزادى ازين پس * مزن در عشق لاف پايدارى بناز اندر كنارت پروريدم * بود كم سايه روزى بر سر آرى كنون كار تو خود بالا گرفتست * گرم هرگز نبينى ياد نارى ز عشقت سر كشيدم سوى صحرا * زنان بر سينه سنك از بى قرارى ترا سر سوى گردون از بلندى * در افتاده بپايت من بخوارى ترا سر سبزى و حسن و طراوت * مرا شوريدگى و خاكسارى ترا باد اين سر افرازى هميشه * كه هستى تو مقيم و ما گذارى همى گفت اين و بس ناگه فرو شد * تن اندر خاك ره از جانسپارى ازين سر گشته شد سرو سر افراز * بسى كرد اضطراب از روى يارى بباغ اندر همى زد دست بر دست * برو مرغان همى كردند زارى ز شعر خواجهام ياد آمد اين بيت * كه الحق زيبد ار بر جان نگارى « لقد ناحت على عود القمارى * و فاح الروض كالعود القمارى » ناصربجه بجه دهى است از ولايت رامجرد فارس و او معاصر شيخ سعدى شيرازى بود . اشعار نيك دارد . نزارى قهستانى اشعار لطيف دارد . در خمريات كس مثل او سخن نگفته است . [3]
[1] - ق : گژرو [2] - ر : تو [3] - در نسخهء ب شرح حال او نيست .