بر گذشت از من و در من نظرى نيز [1] نكرد * در نظر نامدش اين صيد كه لاغر زده بود غمزه اش قصد دل خلق خدا كرده و « فتح » * [ دل ديوانه [2] بر آن ] ناوك خنجر زده بود [3] قطب الدين عتيقى تبريزى پدر جلال الدين عتيقى است . اشعار نيكو دارد . منها : شعر من ازين بار كه رخ سوى سفر مىآرم * از دل و ديدهء خود خون جگر مىبارم جز خدا هيچ كسى نيست كه داند حالم * همدمى نيست كه باشد نفسى غمخوارم اندرين قافله كس نيست ز من سوخته تر * بيم آن است كه جان را به قضا بسپارم [ كاروان مىگذرد بر من و من بر سر راه * جان ضعيف از غم هجران و بتن بيمارم باز مىافتم از اين قافله هر ساعت و باز * روى در مسكن آن سرو روان مىآرم حيوان بار كشد روز و بشب آسايد * من دل سوخته هم روز و شب اندر كارم [4] « قطب » را اين سخن از سوز جگر مىآيد * بيم آن است كه آتش جهد از گفتارم ] [5]
[1] - م ، ب : تيز [2] - ب : بهر او بر دل خود [3] - در نسخهء ر رديف غزل « زدهاى » است بجاى « زده بود » . [4] - اين بيت در نسخهء ر نيست - ف : بارم [5] - قسمت بين دو قلاب در نسخ ب ، ق نيست .