آن زمان كانجا رسى آهسته باش و دم مزن * تا نشورد خواب خوش بر نرگس جادوى او حلقهء زلفش مجنبان جز بانگشت ادب * هان و هان تركى مكن با طرهء هندوى او نرم نرم آن برقع رنگين بر انداز از رخش * ور گمان بد ندارى بوسه زن بر روى او نى غلط گفتم من اين طاقت ندارم زينهار * گر رسول خاص مائى هيچ منگر سوى او چون دلم بينى در آنجا ، گو حرامت باد وصل * من چنين محروم و تو پيوسته همزانوى او شمس الدين طبسى دو بودند : يكى [ معاصر بود [1] ] . اشعار خوب دارد . ديوانش مشهورست و ديگرى در حياتست . نظم و نثر بى نظير دارد و اين ضعيف را با او دوستى است [2] و خدمتش [3] بنظم و نثر بكرات اين ضعيف را مشرف فرموده . شمس الدين كاشى درين دو [4] سال در گذشت . تاريخ غزانى [5] نظم كردهء اوست . اما داد سخنورى در قصيدهء مصنوع باكثر صنايع كه در مدح خواجه بهاء الدين محمد صاحبديوان جوينى گفته داده است . ظهير الدين فاريابى اسمه طاهر بن محمد . در ربيع الاول سنهء ثمان و تسعين و خمسمائه به تبريز در گذشت و بمقبرة الشعراء سرخاب مدفون شد سخنان نازنين دارد و بيتى كه جهت فرق دال و ذال ، در زبان پارسى ، به عربى گفته اينست :
[1] - ب ندارد . متن مطابق نسخ ق ، ر ، م است [2] - ب : اين ضعيف با او دوست است [3] - اين كلمه در نسخهء ب نيست [4] - ر : اين سال [5] - ب : تاريخ عربى .