تا بعوض آن هجوش بگويم . شب در خواب ديد كه خضر عليه السلام به دو گفت كه احسان او رد مكن كه ولى نعمت ماست . خاقانى اين قطعه بگفت و آن خروار زر را قبول كرد . شعر خاقانى بلند سخن در جهان منم * كازادى از جهان روش حكمت من است مىخواستم كه رد كنم احسان خواجه را * زين خواجگى كه در بنهء همت من است خضر از زبان كعبه پيام آوريد [1] و گفت * احسانش رد مكن كه ولى نعمت من است ضرب الرقاب داد شياطين آز را * اين تيغ عقل [2] كز ملكان قسمت من است اين گنبد فرشته سلب كادمى خورست * چون ديو پيش جم گرو خدمت من است اسباب هست و نيست گرم نيست گو مباش * كاين نيستى كه هست مرا حشمت من است كى ماندم جنابت دنيا كه روح را * گر يوسف است دلو كش عصمت من است در كتاب وسيلة العارفين آورده است كه حق تعالى خاقانى را بدين رباعى بخشيده : شعر سگ را چو قبول و سنگ را ديدارست * گر من ز سگ و سنگ كم آيم عار است
[1] - ديوان خاقانى چاپ امير كبير ص 756 : پيامم رساند [2] - ايضا : نطق