سلموا يا قوم بل صلوا على صدر الامين * مصطفى ما جاء الا رحمة للعالمين چون بدين بيت رسيد : لاف فرزندى نيارم زد [ ولى در خدمتت [1] ] * مدحتى [2] گفتم ز حضرت خلعتى بيرون فرست دستى از قبه بيرون آمد با حلهاى و گفت يا بنى خذ . خيام و هو عمر بن ابراهيم . در اكثر علوم ، خاصه در نجوم ، سر آمد زمان خود بود و ملازم سلطان ملكشاه سلجوقى بود . رسايل خوب و اشعار نيكو دارد . منها : هر ذره كه بر روى زمينى بودست * خورشيد رخى زهره جينى بودست گرد از رخ نازنين [3] بآزرم فشان * كان هم رخ خوب نازنينى بودست [ خيام در حالت مرض ، در وقت وفات گفته : شعر خيام كه خيمهاى حكمت مىدوخت * در بوتهء غم فتاد و ناگاه بسوخت مقراض اجل طناب عمرش ببريد * دلال فلك برايگانش بفروخت ] [4] خاقانى و هو افضل الدين ابراهيم بن على النجار شروانى به تبريز در سنهء اثنى و ثمانين و خمسمائه در گذشت و بمقبرة الشعراء سرخاب مدفون شد . اشعار بى نظير و رسائل بى مانند دارد و بطمطراق طرز شعر او [5] تا غايت مانند او كس نگفته است [ و از [6] براى خواجه جمال الدين موصلى مدحى گفت و ببغداد پيش او فرستاد . آن خواجه جهت او يك خروار زر سفيد فرستاد . چون پيش خاقانى آوردند ، خاقانى تصور زر سرخ كرد . چون معلوم كرد كه سفيدست گفت باز پس بريد و بگوييد كه مدحى كه گفتهام بازستانند
[1] - ق : درين حضرت - ر : بدين سيرت ولى - ب : در اين حضرت ولى [2] - نسخ : خدمتى [3] - ب ، ق : رخ آستين - م : رخ و آستين [4] - فقط در نسخهء م [5] - ر : تا غايت كسى به طرز شعر او شعر نگفت [6] - ازينجا تا آخر مطلب مربوط به خاقانى فقط در نسخهء م ديده مىشود .