شعر [1] دلبر من رقم مشك بمه بر زده بود * خلق را آتش سوزنده بدل در زده بود مرد را مردمك ديده به خون تر مىكرد * عنبرين خال كه بر برگ گل تر زده بود [ سرو را پاى فرو شد به زمين همچون ميخ * پيش بالاش ز بس دست كه بر سر زده بود ناوك غمزهء چشمش به من انداخت ز دور * بر دل آمد سر پيكان كه برابر زده بود ما خود آن زخم كه بر سينهء مجروح آمد * به مسلمان ننموديم كه كافر زده بود چون كبوتر بطپيدم كه مرا غمزهء او * بكمان مهرهء ابرو چو كبوتر زده بود هر شكارى كه بينداخت بنوعى برداشت * مگر اين صيد سراسيمه كه لاغر زده بود اشك سرخم مددى داد بهر وجه ، ارنه * غم او چهرهء زردم همه بر زر زده بود ] [2] گر بهم بر زده بينى سخنم عيب مكن * كاوحدى را غم عشق تو بهم بر زده بود اسدى [3] [ و هو ابو منصور على بن احمد طوسى [4] ] اشعار نيك دارد و كتاب گرشاسف نامه از منشآت اوست [5] .
[1] - ب : رباعيه ! ! [2] - ب ندارد [3] - ذكرى از اسدى در نسخهء ب نشده [4] - م فقط . كنيهء او را نيز تذكره نويسان ابو نصر نوشتهاند نه ابو منصور ( ر ك مجالس المؤمنين قاضى نور الله و مجمع الفصحا و سخن و سخنوران و مقدمهء گرشاسب نامه چاپ طهران ) [5] - لغت فرس نيز از تأليفات اوست كه بار اول بوسيله مرحوم عباس اقبال و بار ديگر بوسيلهء آقاى دبير سياقى در طهران چاپ شده .