responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري    جلد : 11  صفحه : 76


رفتن ذو القرنين به كوه قاف ودرخواست كردن كه اى كوه قاف از عظمت صفت حق تعالى ما را بگو وگفتن كوه قاف كه صفت عظمت حق به تقرير درنيايد كه پيش آن ادراكها فنا شود ولابه كردن ذو القرنين كه از صنايعش كه در خاطر دارى وبر تو گفتن آن آسانتر بود بگو [1] < شعر > ( ( 3711 ) ) رفت ذو القرنين سوى كوى قاف ديد كُه را كز زمرد بود صاف ( ( 3712 ) ) گرد عالم حلقه گشته او محيط ماند حيران اندر آن خلق بسيط ( ( 3713 ) ) گفت تو كوهى دگرها چيستند كه به پيش عظم تو باز ايستند ( ( 3714 ) ) گفت رگهاى منند آن كوه ها مثل من نبوند در حسن وبها ( ( 3715 ) ) من به هر شهرى رگى دارم نهان بر عروقم بسته اطراف جهان ( ( 3716 ) ) حق چو خواهد زلزله شهرى مرا امر فرمايد كه جنبان عرق را ( ( 3717 ) ) پس بجنبانم من آن رگ را به قهر كه بدان رگ متصل گشتست شهر ( ( 3718 ) ) چون بگويد بس شود ساكن رگم ساكنم وز روى فعل اندر تگم ( ( 3719 ) ) هم چو مرهم ساكن وبس كار كن چون خرد ساكن از او جنبان سخن ( ( 3720 ) ) نزد آن كس كه نداند عقلش اين زلزله هست از بخارات زمين اين بخارات زمين نبود بدان زامر حق است واز آن كوه گران < / شعر > تفسير ابيات ذو القرنين به سوى كوه قاف رفت وديد كه آن كوه بزرگ مانند زمرد صافى است كه گردا گرد جهان حلقه زده است ، از آن موجود با عظمت وبسيط در حيرت مانده ، خطاب به كوه كرده گفت : اگر كوه تويى كوههاى ديگر چيستند كه در مقابل



[1] اين داستان در تفسير ابو الفتوح رازى در ج 5 ص 132 آمده است ، ولى مأخذ صحيحى كه قابل اطمينان باشد ندارد ومطالب موجود در ابيات نيز از افسانه هاى معمولى آن زمان بوده است . .

76

نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري    جلد : 11  صفحه : 76
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست