نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 60
اطوار ومنازل خلقت آدمى از ابتدا < شعر > ( ( 3636 ) ) سر برون آرد دلش از بحر راز اوّل وآخر ببيند چشم باز ( ( 3637 ) ) آمده اول به اقليم جماد وز جمادى در نباتى اوفتاد ( ( 3638 ) ) سالها اندر نباتى عمر كرد وز جمادى ياد نارد از نبرد ( ( 3639 ) ) وز نباتى چون به حيوان اوفتاد نامدش حال نباتى هيچ ياد ( ( 3640 ) ) جز همان ميلى كه دارد سوى آن خاصه در وقت بهار وضيمران ( ( 3641 ) ) هم چو ميل كودكان با مادران سرّ ميل خود نداند در لبان ( ( 3642 ) ) هم چو ميل مفرط هر نو مريد سوى آن پير جوان بخت مجيد ( ( 3643 ) ) جزو عقل اين از آن عقل كل است جنبش اين سايه زان شاخ گل است ( ( 3644 ) ) سايه اش فانى شود آخر در او پس بداند سرّ ميل وجست وجو ( ( 3645 ) ) سايهء شاخ درخت اى نيك بخت كى بجنبد گر بجنبد اين درخت ( ( 3646 ) ) باز از حيوان سوى انسانىاش مىكشد آن خالقى كه دانىاش ( ( 3647 ) ) هم چنين اقليم تا اقليم رفت تا شد اكنون عاقلى دانا وزفت ( ( 3648 ) ) عقلهاى اوّلينش ياد نيست هم از اين عقلش تحول كرد نيست ( ( 3649 ) ) تا رهد زين عقل پر حرص وطلب صد هزاران عقل بيند بو العجب ( ( 3650 ) ) گر چه خفته گشت وناشى شد ز پيش كى گذارندش در آن نسيان خويش ( ( 3651 ) ) باز از آن خوابش به بيدارى كشند كه كند بر حالت خود ريشخند ( ( 3652 ) ) كه چه غم بود آنكه مىخوردم به خواب چون فراموشم شد احوال صواب ( ( 3653 ) ) چون ندانستم كه آن غم واعتلال فعل خواب است وفريب است وخيال ( ( 3654 ) ) هم چنين دنيا كه حلم نائم است خفته پندارد كه اين خود قائم است ( ( 3655 ) ) تا برآيد ناگهان صبح اجل وا رهد از ظلمت ظنّ ودغل ( ( 3656 ) ) خنده اش گيرد از آن غمهاى خويش چون ببيند مستقرّ وجاى خويش < / شعر >
60
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 60