نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 536
بخشد درست است كه آن سنگ خوب ولطيف برج مىشكند ومتلاشى مىشود ، اما آن سنگ مرمر ولطيف براى برج زندان شايسته بود ومناسب . مگر شكستن زندان هم براى عاقل جاى دريغ وتاسف است . هنگامى كه برج زندان مىشكند وزندانى از زندان رها مىگردد ، آيا مىتوان گفت : شكنندهء زندان جرمى كرده است ، بايد دستش را شكست ؟ هيچ زندانى اين گونه سخنان را به زبان نخواهد آورد ، مگر كسى كه او را از زندان بيرون بياورند ورو به چوبه ى دار ببرند . كدامين انسان آگاه است كه از ميان زهر مارها به قندستانش ببرند وبراى او تلخ جلوه كند . اين جان انسانى وقتى كه از غوغاى تن مجرد گشت ، پر وبالى از دل بر مىآورد وبه پرواز در مىآيد نه از تن جسمانيش . مانند آن زندانى كه شبانگاه بخوابد وگلستان سبز وخرمى در رويا ببيند ، مىگويد : خداوندا ، مرا از اين گلستان بيرون مبر ، تا در اين گلشن زيبا زندگى كنم وخداوند در پاسخش مىفرمايد : دعاى تو را مستجاب كرديم ، تو از اين گلشن بيرون مرو . چنين خوابى بسيار خوش ولذتبخش بوده وورود در بهشت است بدون اين كه از پل مرگ عبور كند . آيا چنين شخصى حسرت بيدارى را كه زنجير به بدن در قعر چاه زندان خواهد بود ، مىخورد ؟ تو كه انسان با ايمانى چرا گام در صف رزم آوران هستى نمىگذارى ؟ قدم در رزم هستى گذار تا به آن بزمى كه در آسمان براى تو آماده است نايل گردى . بيا مانند آن شمع كه در محراب مىسوزد وسر به بالا دارد تو هم سر بالا كن وبه اميد رسيدن به قلمرو بالا قيام كن . مانند شمع سر بريده همهء شب را در جستجوى محبوبيت اشك بريز وبسوز ولب
536
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 536