نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 525
بار ديگر آن خاك پست با اشكال وانواع ديگر لابه كرد ومانند مستان به سجده افتاد . عزراييل گفت چنين مكن ، برخيز براى تو زيانى نيست ، من سر وجان خود را در پيش تو به گروگان وضمانت مىگذارم . ديگر كج انديش مباش ولابه مكن وجز به درگاه آن خداى رحيم ودادگر دست نياز مبر . من بندهء فرمان خدايم وسر از امر او كه گرد از قعر دريا بر مىانگيزد نخواهم پيچيد ، من بجز از آن خلاق گوش وچشم وسر از هيچ كس حتى از جان خويشتن هم در خير وشر چيزى نخواهم شنيد . گوشهاى من از گفتار جز او كر وناشنواست زيرا اوست كه براى من از جان عزيزم شيرينتر است . مگر نه اين است كه : < شعر > ( ( 1679 ) ) جان از او آمد نيامد او ز جان صد هزاران جان دهد او رايگان ( ( 1680 ) ) جان چه باشد تا گزينم بر كريم كيك چبود تا بسوزم زو گليم < / شعر > من براى خود خيرى جز خير او نمىبينم ، من در مقابل هر چه كه جز اوست كر وكور ولالم . گوش من از ناله هاى ناله كنندگان كر است ، زيرا من در دست آن خداى بزرگ مانند نيزهاى بىاختيار قرار گرفته ام ، تو - < شعر > ( ( 1683 ) ) احمقانه از سنان رحمت مجو در دهان اژدها رو بهر او < / شعر > تو از دم شمشير جوياى رحمت مباش ، رحمت را از كسى توقع بدار كه شمشير در دست اوست ، شگفتا . < شعر > ( ( 1684 ) ) با سنان وتيغ لابه چون كنى كاو اسير آمد به دست آن سنى < / شعر >
525
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 525