نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 515
فرستادن اسرافيل را عليه السلام به خاك كه حفنهاى برگير از خاك بهر تركيب جسم آدم عليه السلام < شعر > ( ( 1620 ) ) گفت اسرافيل را يزدان ما كه برو از خاك پر كن كف بيا ( ( 1621 ) ) آمد اسرافيل هم سوى زمين باز آغازيد خاكستان حنين ( ( 1622 ) ) كاى فرشتهء صور واى بحر حيات كه ز دمهاى تو جان يابد موات ( ( 1623 ) ) دردمى در صور يك بانگ عظيم پر شود محشر خلايق از رميم ( ( 1624 ) ) دردمى در صور وگويى الصلا برجهيد اى كشتگان كربلا ( ( 1625 ) ) اى هلاكت ديدگان از تيغ مرگ برزنيد از خاك سر چون شاخ وبرگ ( ( 1626 ) ) رحمت تو وآن دمِ گيراى تو پر شود اين عالم از احياى تو ( ( 1627 ) ) تو فرشتهء رحمتى رحمت نما حامل عرشى وقبلهء دادها ( ( 1628 ) ) عرش معدنگاه داد ومعدلت چاره جو در زير او پر مغفرت ( ( 1629 ) ) جوى شير وجوى شهد جاودان جوى خمر ودجلهء آب روان ( ( 1630 ) ) پس ز عرش اندر بهشتستان رود در جهان هم چيزكى ظاهر شود ( ( 1631 ) ) گر چه آلودست اين جا آن چهار از چه از زهر فناى ناگوار ( ( 1632 ) ) جرعهاى بر خاك تيره ريختند زان جهان وفتنهاى انگيختند ( ( 1633 ) ) تا بجويند اصل آن را اين خسان خود برين قانع شدند آن ناكسان ( ( 1634 ) ) شير داده پرورش اطفال را چشمه كرده سينهء هر زال را ( ( 1635 ) ) خمر دفع غصه وانديشه را چشمه كرده از عنب در اجترا ( ( 1636 ) ) انگبين دارو تن رنجور را چشمه كرده باطن زنبور را ( ( 1637 ) ) آب دادى عام اصل وفرع را از براى طهر وبهر كرع را ( ( 1638 ) ) تا از اينها پى برى سوى اصول تو بدين قانع شدى اى بو الفضول ( ( 1639 ) ) بشنو اكنون ماجراى خاك را كه چه مىگويد فسون محراك را ( ( 1640 ) ) پيش اسرافيل گشته او عبوس مىكند صد گونه شكل وچاپلوس < / شعر >
515
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 515