responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري    جلد : 11  صفحه : 376


< شعر > چشم حس را هست مذهب اعتزال ديده عقل است سنّى در وصال مسخرهء حسّند اهل اعتزال خويش را سنى نمايند از ضلال هر كه بيرون شد ز حسّ او سنّى است اهل بينش چشم حسّ خويش بست [1] نور حسى نبود آن نورى كه او روى خود محسوس بيند پيش رو [2] خاك زن بر ديدهء حس بين خويش ديدهء حس دشمن عقل است وكيش ديدهء حس را خدا اعماش خواند بت پرستش گفت وضد ماش خواند [3] متهم نفس است نى عقل شريف متهم حس است نى نور لطيف كان عجب زين حس دارد عار وننگ كى بود طاوس اندر چاه ننگ چون ز حس بيرون نيامد آدمى باشد از تصوير غيبى اعجمى [4] زان كه نور انبيا خورشيد بود نور حسّ ما چراغ وشمع ودود [5] مر مرا بنماى محسوس آشكار تا ببينم من تو را نظاره وار گفت نتوانى وطاقت نبودت حس ضعيف است وتنگ سخت آيدت گفت بنما تا ببيند اين جسد تا چه حد حس نازك است وبىمدد آدمى را هست حسّ تن سقيم ليك در باطن يكى خلق عظيم [6] كف به حس بينى ودريا از دليل فكر پنهان آشكارا قال وقيل [7] حس را حيوان مقر است اى رفيق ليك ادراك دليل آمد دقيق [8] < / شعر >



[1] دفتر دوم ، ص 80 ب 7 و 8 10 . .
[2] دفتر دوم ، ص 92 ب 67 . .
[3] دفتر دوم ، ص 103 ب 68 و 69 . .
[4] دفتر دوم ، ص 132 ب 33 و 38 . .
[5] دفتر چهارم ، ص 223 ب 42 . .
[6] دفتر چهارم ، ص 276 ب 13 تا 16 . .
[7] دفتر پنجم ، ص 295 ب 68 . .
[8] دفتر پنجم ، ص 330 ب 35 . .

376

نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري    جلد : 11  صفحه : 376
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست