responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري    جلد : 11  صفحه : 358


< شعر > ( ( 1107 ) ) گر چه رخنه نيست عالم را پديد خيره يوسفوار مىبايد دويد ( ( 1108 ) ) تا گشايد قفل وره پيدا شود سوى بيجايى سما را جا شود < / شعر > شما انسانها مانند آن مورچهء ناتوان در ميان توپ نيستيد كه هر چه بدويد وبالا وپائين برويد نتوانيد از آن توپ رخنه‌اى به خارج پيدا كنيد وتوپ وپايى را كه به آن مىخورد وآن را مىغلطاند نشناسيد . شما با دويدن وتقلا در صحنه ى هستى ، قطعاتى از فلز درونى خويشتن را در كورهء شعله ور اعماق جانتان كليد ساخته ، قفلهاى سخت ومحكمى را كه به درهاى پولادين جهان زده شده است باز خواهيد كرد .
مضمون اين مطلب با اشكال مختلف چند بار در مثنوى آمده است . از آن جمله مىگويد :
< شعر > كاشكى هستى زبانى داشتى تا ز هستان پرده ها برداشتى هر چه گويى اى دم هستى از آن پردهء ديگر بر او بستى بدان آفت ادراك آن حال است وقال خون به خون شستن محال است ومحال < / شعر > تا اين جا همان مضمون يكم است كه مىگويد : « گر چه رخنه نيست در عالم پديد » واستدلال قابل قبول براى ادعاى مزبور است كه مىگويد : شما چگونه مىتوانيد هستى را درك كنيد ، با اين كه خود دمى از هستى مىباشيد انديشه وتعقل وتصورات وحال وقال همه وهمه اجزاء يا شئون هستى است .
اين اجزاء وشئون مادامى كه از عامل ديگرى كه خارج از مجموعه هستى است ، نيرويى نگيرد . نمىتواند خود هستى را دريابد . ودر يكى از ابيات اين مضمون چنين آمده است : -

358

نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري    جلد : 11  صفحه : 358
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست