نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 306
< شعر > ( ( 887 ) ) آن دلى آور كه قطب عالم است جان جان جان جان آدم است ( ( 888 ) ) از براى آن دل پر نور وبر هست آن سلطان دلها منتظر ( ( 889 ) ) تو بگردى سالها در سبزوار آن چنان دل را نيابى ز اعتبار ( ( 890 ) ) پس دل پوسيدهء پژمرده جان بر سر تخته نهى آن سو كشان ( ( 891 ) ) كه دل آوردم تو را اى شهريار به از اين دل نبود اندر سبزوار ( ( 892 ) ) گويدت اين گور خانه است اى جرى كه دل مرده بدانجا آورى ( ( 893 ) ) رو بياور آن دلى كاو شاه جوست كه امان سبزوار كون از اوست ( ( 894 ) ) گويى آن دل زين جهان پنهان بود زان كه ظلمت با ضيا ضدّان بود ( ( 895 ) ) دشمنىّ آن دل از روز الست سبزوار طبع را ميراثى است ( ( 896 ) ) زان كه او باز است ودنيا شهر زاغ ديدن هر جنس بر ناجنس داغ ( ( 897 ) ) ور كند نرمى نفاقى مىكند ز استمالت ارتفاقى مىكند ( ( 898 ) ) گويد آرى از تكلف نه نياز تا كه ناصح كم كند نصح دراز ( ( 899 ) ) زان كه اين زاغ خس مردار جو صد هزاران مكر دارد تو بتو ( ( 900 ) ) گر پذيرند آن نفاقش را رهيد شد نفاقش عين صدق مستفيد ( ( 901 ) ) زان كه آن صاحب دل با كرّ وفر هست در بازار ما معيوب خر ( ( 902 ) ) صاحب دل جو اگر بيجان نه اى جنس دل شو گر ضد سلمان نه اى ( ( 903 ) ) آنكه زرق او خوش آيد مر تو را او ولىّ توست نه خاص خدا ( ( 904 ) ) هر كه او بر خوى وبر طبع تو زيست پيش طبع تو ولى است ونبى است ( ( 905 ) ) رو هوا بگذار تا بوى خدا در مشامت در رسد اى كدخدا رو هوا بگذار تا خويت شود وان مشام عنبرين بويت شود ( ( 906 ) ) از هوا رانى دماغت فاسد است مشك وعنبر پيش مغزت كاسد است عاشقى تو بر نجاست هم چو زاغ بوى مشكت مىنگيرد در دماغ ( ( 907 ) ) حد ندارد اين سخن وآهوى ما مىگريزد اندر آخر جا بجا < / شعر >
306
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 306