نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 304
حكايت محمد خوارزمشاه كه شهر سبزوار را به جنگ بگرفت امان جان خواستند گفت آنگه امان دهم كه ازين شهر پيش من به هديه ابو بكر نامى بياوريد < شعر > ( ( 845 ) ) شد محمد الب الغ خوارزمشاه در قتال سبزوار بىپناه ( ( 846 ) ) تنگشان آورد لشكرهاى او اسپهش افتاد در قتل عدو ( ( 847 ) ) سجده آوردند پيشش كالأمان حلقه مان در گوش كن وا بخش جان ( ( 848 ) ) هر خراج وهر صله كه بايدت آن ز ما هر موسمى افزايدت ( ( 849 ) ) جان ما آن تو است اى شير خو پيش ما چندى امانت باش گو ( ( 850 ) ) گفت مرهانيد از من جان خويش تا نياريدم ابا بكرى به پيش ( ( 851 ) ) تا مرا بو بكر نام از شهرتان هديه ناريد اى رميده امتان ( ( 852 ) ) بدرومتان هم چو كشت اى قوم دون نى خراج استانم ونى هم فسون ( ( 853 ) ) مبس جوال زر كشيدندش به راه كز چنين شهرى ابو بكرى مخواه ( ( 854 ) ) كى بود بو بكر اندر سبزوار يا كلوخ خشك اندر جويبار ( ( 855 ) ) رو بتابيد از زر وگفت اى مغان تا نياريدم ابو بكر ارمغان ( ( 856 ) ) هيچ سودى نيست كودك نيستم تا به زرّ وسيم حيران بيستم ( ( 857 ) ) تا نيارى سجده نرهى اى زبون ور بپيمايى تو مسجد را به كون ( ( 858 ) ) منهيان انگيختند از چپ وراست كاندرين ويران ابو بكرى كجاست ( ( 859 ) ) بعد سه روز وسه شب كاشتافتند يك ابو بكر نزارى يافتند ( ( 860 ) ) ره گذر بود وبمانده از مرض در يكى گوشه خرابى پر حرض گوهرى اندر خرابه بىعرض خون دل بر رخ فشانده از مرض ( ( 861 ) ) خفته بود او در يكى كنجى خراب چون بديدندش بگفتندش شتاب ( ( 862 ) ) خيز كاين سلطان تو را طالب شدست كز تو خواهد شهر ما از قتل رست ( ( 863 ) ) گفت اگر پايم بدى يا مقدمى خود به راه خود به مقصد رفتمى < / شعر >
304
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 304