responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري    جلد : 11  صفحه : 265


در صفت آن بىخودان كه از شرّ خود وهنر خود ايمن شده‌اند كه فانىاند در بقاى حق هم چون ستارگان كه فانىاند روز در آفتاب وفانى را خوف آفت وخطر نباشد < شعر > ( ( 672 ) ) چون فناش از فقر پيرايه شود او محمدوار بىسايه شود ( ( 673 ) ) فقر فخرى را فنا پيرايه شد چون زبانهء شمع او بىسايه شد ( ( 674 ) ) شمع شد جمله زبانه پا وسر سايه را نبود به گرد او گذر ( ( 675 ) ) موم از خويش وز سايه در گريخت در شعاع از بهر آن كه شمع ريخت ( ( 676 ) ) گفت از بهر فنايت ريختم گفت من هم در فنا بگريختم ( ( 677 ) ) اين شعاع فانى آمد مفترض نى شعاع شمس فانىّ عرض ( ( 678 ) ) شمع چون در نار كلى شد فنا نى اثر بينى ز شمع ونى ضيا ( ( 679 ) ) هست اندر دفع ظلمت آشكار آتشى صورت به مومى پايدار ( ( 680 ) ) بر خلاف موم شمع جسم كان تا شوى كم گردد افزون نور جان ( ( 681 ) ) اين شعاع باقى وآن فانى است شمع جان را شعلهء ربانى است ( ( 682 ) ) آن زبانهء آتشى چون نور بود سايهء فانى شدن زان دور بود ( ( 683 ) ) ابر را سايه بيفتد بر زمين ماه را سايه نباشد هم نشين ( ( 684 ) ) بىخودى بىابرى است اى نيك خواه باشى اندر بىخودى چون قرص ماه ( ( 685 ) ) باز چون ابرى بيايد رانده رفت نور از مه خيالى مانده ( ( 686 ) ) از حجاب ابر نورش شد ضعيف كم ز ماه تو شد آن بدر شريف ( ( 687 ) ) مه خيالى مىنمايد ز ابر وگرد ابر تن ما را خيال انديش كرد ( ( 688 ) ) لطف مه بنگر كه اين هم لطف اوست كه بگفت اين ابرها ما را عدوست ( ( 689 ) ) مه فراغت دارد از ابر وغبار بر فراز چرخ دارد مه مدار ( ( 690 ) ) ابر ما را شد عدوّ وخصم جان كه كند مه را ز چشم ما نهان < / شعر >

265

نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري    جلد : 11  صفحه : 265
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست