نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 246
تفسير ابيات شرط وجزايى سراغ دارم كه به شما خاك نشينان نتوانم توصيف كرد ، آيا تا كنون شنيدهايد شرط وجزا ، مقدمه ونتيجه ، دليل ومدلول از يك روى با هم متحد گردند ؟ اگر نشنيدهايد ، لحظهاى گوش فرا دهيد تا با شما در ميان گذارم < شعر > ( ( 585 ) ) حبذا آن شرط وشادا آن جزا آن جزاى دل نواز جان فزا < / شعر > عشاق كوى ربوبى شادمانىها واندوههاى خود را پيوستهء آن منبع هستى مىدانند ودست مزد وپاداش خدمتشان را هم لقاى خود او مىدانند . اگر براى آدمى تماشاگهى بجز چهرهء دلاراى معشوق مطرح شود ، عشق نبوده ، نوعى هرزه سودايى است كه بر مغزش وارد آمده است . زيرا عشق آن شعله پر زبانه است كه اگر بر افروزد جز معشوق هر چه كه در عالم هستى بود ونمودى دارد خواهد سوزاند ، عشاق جان باختهء كوى الهى در نابود ساختن ما سوى الله شمشير نابود كننده را به حركت در آورده وهر چه كه جز اوست معدوم ساختهاند ، پس از اين لا است كه الا الله مانده وهمه رفته است . شاد باش اى عشق شركت سوز ، كه هر چه جز وجه الله است ، به باد فنا مىدهى بلكه بايد گفت اول وآخر خود همان معشوق مطلق است وموجود ديگرى را در مقابل او بر نهادن ، آن گاه مفهوم شرك را از آن انتزاع كردن ، كار ديدهء لوچ است كه يكى را دو مىبيند . شگفتا مگر خوبى وزيبايى جز عكس او وجود دارد ؟ چنانكه هر حركت بدن ناشى از جان است ولا غير . آن بدن آدمى را كه در جانش خللى است اگر در درياى عسل هم فرو ببرى هرگز خوش وبا طراوت نخواهد بود . اين مطلب را همگان نمىفهمند ، بلكه كسى مىتواند اين حقيقت را دريابد كه حد اقل يك روز در عمرش زنده بوده واز كف اين جان جان جامى ربوده باشد .
246
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 246