نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 206
< شعر > ( ( 438 ) ) چون خليل حقّ اگر فرزانه اى آتش آب توست وتو پروانه اى ( ( 439 ) ) جان پروانه همىدارد ندى كاى دريغا صد هزارم پر بدى ( ( 440 ) ) تا همىسوزيد ز آتش بىامان كورى چشم ودل نامحرمان ( ( 441 ) ) بر من آرد رحم جاهل از خرى من بر او رحم آرم از دانشورى ( ( 442 ) ) خاصه اين آتش كه جان آبهاست كار پروانه به عكس كار ماست ( ( 443 ) ) او ببيند نور ودر نارى رود دل ببيند نار ودر نورى شود ( ( 444 ) ) اين چنين لعب آمد از ربّ جليل تا ببينى كيست از آن خليل ( ( 445 ) ) آتشى را شكل آبى داده اند واندر آتش چشمهاى بگشاده اند ( ( 446 ) ) ساحرى صحن برنجى را به فنّ مىكند كرمش ميان انجمن ( ( 447 ) ) خانه را او پر ز كژ دمها نمود از دم سحر وخود آن كژ دم نبود ( ( 448 ) ) چون كه جادو مىنمايد صد چنين چون بود دستان جادو آفرين ( ( 449 ) ) لاجرم از سحر يزدان قرن قرن اندر افتادند جوزن زير پهن لاجرم از سحر يزدان مرد وزن رفته اندر چاه جاهى بىرسن ( ( 450 ) ) ساحرانش بنده بودند وغلام اندر افتادند چون صعوه به دام ( ( 451 ) ) هين بخوان قرآن ببين سحر حلال سرنگونى مكرهاى كالجبال ( ( 454 ) ) بس نكو گفت آن رسول خوش جواز ذرهء عقلت به از صوم ونماز ( ( 455 ) ) زان كه عقلت جوهر است اين دو عرض اين دو در تكميل آن شد مفترض ( ( 456 ) ) تا جلا باشد مر آن آئينه را كه صفا زايد ز طاعت سينه را ( ( 457 ) ) ليك گر آيينه از بن فاسد است صيقل او را دير باز آرد به دست ( ( 458 ) ) وان گزين آئينهاى كان اكيس است اندكى صيقلگرى آن را بس است < / شعر >
206
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 206