نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 702
كهنه ، يا كاغذ پاره اى چند به هم جمع آورده ، نيستند و هيچ نطقى و حركتى و نوريّتى به ايشان قائم نه ، ليكن آن خيالباز ، به آن علم و حكمت خود ، در ايشان ، چيزى تعبيه كرده است كه با آن كه ايشان به ذات خود صامتند ، از خود نطق اظهار مىكنند و با آن كه به ذات خود ساكنند ، حركت مىكنند و با آن كه هيچ روشنايى به ذات ايشان قائم نيست ، روشنايى به چشم تو هديه مىآرند ، پس شكلهاى آن صورتها در هر گونه پيكرى ، پيدا مىآيند و جمله اين أضداد را كه خاموشى و نطق ، و حركت و سكون و ظلمت و نور است ، به ذات خود جمع مىكنند ، به واسطهء اثر حكمت و علمى كه از خيالباز ، در ايشان سرايت كرده است ، هم چنين حقايق ممكنات و صور جسمانيّات في أنفسها مظلم و ساكن و خاموشند و به حكمتى كه موجد تعالى و تقدّس ، در وجود يگانه و نفس وحدانى تعبيه دارد و به ايشانش اضافت مىكند ، همه گويا و متحرك و نورانى ، ظاهر مىشوند و وجود و فعل ، جز يكى نى . قوله : غير ضويّة يجوز فيه النصب للحال ، و الرفع بأن يكون خبر مبتدأ محذوف ، أي : تهدى النور و هي غير ضويّة . < شعر > و تضحك إعجابا كأجذل فارح و تبكي انتحابا مثل ثكلى حزينة [1] < / شعر > الانتحاب ، كالنحيب ، و هو : رفع الصوت بالبكاء ، منصوب على المصدر من غير لفظه ، و إعجابا على المفعول له ، و اجذل افعل من الجذل و هو الفرح ، يقال : جذل فهو جذلان . و آن صورتها را مىبينى كه مىخندند گاهى از جهت خوش آمدن و تعجّب نمودن ، همچو شادمانترين شادمانى ، و گاهى مىگريند گريستنى به ناله و آواز بلند ، هم چون مادر فرزند مردهء غمناك ، و با آن كه نه غم به ايشان قائم است و نه شادى ، غم و شادمانى از ايشان ظاهر مىشود به حكم آن جمع أضداد كه