نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 522
جز بيان اوصاف كه به جزئيّت مقيدند ، در عبارت زبان نمىگنجد و اكنون همگى اوصاف من به كليّت ذات پيوستهاند ، پس كدام چيز از اوصاف مرا به زبان در عبارت توان آورد ؟ < شعر > تعانقت الأطراف عندي و انطوى بساط السّوى عدلا بحكم السّوية < / شعر > به هم پيوستند همهء اطراف از صورت و معنى و روح و حس و ذات و صفات و وحدت و كثرت ، به نزد من به حكم تكافو و برابرى و يك رنگى صورت و معنى ، و روح و جسم و وحدت و كثرت و ذات و صفات در نظر شهود من از غايت عدل و استواى حقيقى كه در من پيدا آمده است ، و حينئذ بساط غير و غيريّت به كلى در نوشته شد و اكنون همه چيز در من ، عين يك ديگرند و به هر جزئى كار كلّ مىتوانم كرد . قوله : « عدلا » يجوز أن يكون منصوبا على التمييز ، او المفعول له ، و التمييز اولى ، و هو يتعلَّق بحكم السويّة ، و الباء في قوله : « بحكم السّوية » يتعلق بقوله : « تعانقت الأطراف عندي » . < شعر > و عاد وجودي في فنا ثنويّة الوجود شهودا في بقا أحديّة < / شعر > و اين وجود ظاهر كه در مراتب به صورت من مضاف بود ، باز همان شهود ذات شد مر خودش را كه پيش از حكم مبدئيّت بود ، در اين حال فناى شرك و ثنويّت كه بر وجود طارى شده بود در بقاى احديّت ذات . يعنى : چون من در طريق تحقّق به بقاى احديت جمع ، سلوك محقّق كردم و هر اضافتى و قيدى را كه در مراتب ، به ظاهر وجود پيوسته بود كه به حكم آن قيد و اضافت مر وجود را مشاركى متوهّم مىبود و ثنويّتى بر او طارى مىنمود ، آن جمله را از وجود در اين سلوك ، فانى گردانيدم ، پس لا جرم در اين فنا ، اثر شرك و ثنويّت وجود در عين بقاى حضرت احديّت جمع ، باز اين وجود به مقام اصلى حضرت احديّت رجوع كرد و در آن حضرت چون هيچ چيز ، جز شهود ذات مر خودش را نبود ، لا جرم اين وجود ، عين همان شهود شد و دايره به هم پيوست
522
نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 522