نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 231
إسم الكتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) ( عدد الصفحات : 773)
و هو ان تحرك يدك على جحره ليظنّه حيّة ، فيخرج الضبّ ذنبه ليضربها فتأخذه ، فكنّا به هاهنا عن الانخداع ، و حرف إلى متعلق بردت . مىگويد : كه چون بنياد عشق بر مفارقت جملهء حظوظ و اهوا ، بل مفارقت اسباب هلاك و فنا مىبينم ، پس هر كس كه صيد و فريفتهء حسن و جمال شود و به آن سبب عاشق و شيفتهء معشوقى پر كمال گردد ، من مر نفس او را چنان مىبينم كه از خوشترين عيشى و گرانمايه ترين زندگانى به سوى فنا و هلاكت باز گردانيده شده است و به اصل حالت عدميّت خودش مردود گشته . < شعر > و نفس ترى في الحبّ أن لا ترى عنا متى ما تصدّت للصبابة صدّت [1] < / شعر > ترى الأول بمعنى الظنّ و الاعتقاد ، و الثاني بمعنى الأبصار ، و تصدّت أي : تعرضت ، فتستشرفها ناظرة إليه ، و صدّت : منعت . مىگويد : كه هر نفسى كه ظنّ و اعتقادش آن باشد كه در عشق و سلوك راه وى هيچ رنجى و المى نبيند ، هر گاه كه از جهت تحقق به عشق پيش آيد و به وى نگران شود ، از جناب عشق محروم و ممنوع آيد ، زيرا كه مقتضاى عشق حقيقى آن است كه عاشق را به معشوق متحد كند و تا اوصاف و مرادات عاشق كه همه احكام امتيازىاند ، به كلَّى نيست نگردد ، حكم عشق تمام ظاهر نتواند شد ، پس عشق دائما اوصاف و مرادات عاشق را فانى مىكند و از او جدا مىگرداند ، و هرگز در نامرادى و فناى اوصاف و قطع عادات و مألوفات ، راحت صورت نبندد ، بلكه آن فنا ، جز به رنج و عنا دست ندهد ، لا جرم نفسى كه راحت دوست دارد و از عنا گريزد از عشقش نصيبى نباشد و اگر متعرّض آن شود ، دست منع و ردع عشق اين رقعه به دستش نهد كه : < شعر > با دو قبله در ره معشوق نتوان رفت راست يا رضاى دوست بايد يا هواى خويشتن < / شعر >
[1] < شعر > عاشقان از نامراديهاى خويش با خبر گردند از مولاى خويش < / شعر >
231
نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 231