و رفيقانت ، و در آن هنگام همسرم و فرزندانم با من بودند و از رفيقانم نيز يونس بن ظبيان با من بود ، هنگامى كه اين خبر را به آنان گفتم ايشان خدا را به پاس اين نعمت شكرگزارى كردند ، و يونس گفت : به خدا قسم نپذيرم مگر اينكه آن را از خود آن حضرت بشنوم و شتاب داشت ، پس بيرون رفت و من از پى او رفتم ، هنگامى كه به در خانهء آن حضرت رسيدم يونس از ما پيشى گرفت ، شنيدم امام صادق عليه السّلام مىفرمايد : اى يونس مطلب همچنان است كه فيض به تو گفته ، ساكت باش و بپذير ، يونس گفت : شنيدم و اطاعت كردم ، سپس من داخل شدم امام صادق عليه السّلام موقعى كه وارد مىشدم به من فرمود : اى فيض او را با خود ببر [ او را با خود ببر ] ( يعنى مطلب نزد خودت بماند ) عرض كردم : همين كار را كردم . 3 - وليد بن صبيح گويد : « ميان من و مردى كه عبد الجليل ناميده مىشد [ از قديم ] سخنى بود و به من مىگفت : كه امام صادق عليه السّلام وصايت خود را به اسماعيل سپرده است ( او را وصىّ خود ساخته ) ، گويد ، من اين مطلب را به امام صادق عليه السّلام عرض كردم كه عبد الجليل به من بازگو كرده كه شما اسماعيل را وقتى زنده بود سه سال پيش از مرگش