نام کتاب : الغدير ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الأميني جلد : 1 صفحه : 58
( بر حسب اطاعت و تبعيّت كه مكلَّف بآن هستيد ) مسئول خواهيم بود . بنابر اين گفتار شما در اين مورد چيست ؟ آيا من ( اوامر خدا را ) بشما رسانيدم و تبليغ نمودم ؟ گفتند . بتحقيق و درستى تبليغ فرمودى و با كوشش بسيار آنچه لازمهء نصيحت و راهنمائى بود بجا آوردى خداى پاداش نيكو بتو عطا فرمايد . فرمود : آيا شما نيستيد كه شهادت بيكتائى خدا دادهايد و اينكه محمّد صلَّى اللَّه عليه و آله بنده و فرستادهء او است و اينكه بهشت و دوزخ او و بر انگيخته شدن بعد از مرگ حق است ؟ گفتند : آرى . فرمود : بار خدايا گواه باش . سپس بار ديگر خطاب بآن مردم با ابراز تأكيد و مبالغه در گوش دادن و شنيدن سخنانش . فرمود : آگاه باشيد همانا خدا مولاى من است و من اولى ( سزاوارتر ) هستم بشماها از خودتان . آگاه باشيد . هر كس كه من مولاى اويم پس على عليه السّلام مولاى او است . و دست على عليه السّلام را گرفت و او را بلند كرد تا حدى كه آنگروه او را ديدند . سپس گفت : بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد . و صاحب كتاب مناقب الثلاثه چاپ مصر در ص 19 نيز اين روايت را از كتاب « الموجز » تأليف حافظ ابو الفتوح نقل نموده و ابن عساكر در تاريخ خود اين روايت را از ابى الطفيل از او ( حذيفه ) روايت نموده و ابن كثير در جلد 5 ص 209 و در جلد 7 ص 348 « البداية و النهايه » اشعار نموده باينكه اين روايت را معروف بن خربوذ از ابى الطفيل از حذيفة بن اسيد روايت كرده باين شرح : چون رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله از حجة الوداع باز گشت قدغن فرمود كه ياران و همراهان در اطراف درختان نزديك بهم كه در آن صحرا است فرود نيايند . سپس آنها را احضار فرمود و در زير درختان مزبور نماز خواند سپس بپا خواست و خطاب بآن گروه فرمود . خداوند مهربان و دانا مرا آگاه فرمود كه هيچ پيغمبرى جز نيمى از عمر پيغمبر پيشين خود زيست نميكند و من گمان دارم كه بهمين زودى بسراى ديگر خوانده شوم و اجابت نمايم و من و شما مورد مؤاخذه و مسئول خواهيم بود . آيا در قبال مسئوليت خود چه خواهيد گفت ؟ گفتند . ما شهادت ميدهيم باينكه تو تبليغ فرمودى و آنچه لازمهء
58
نام کتاب : الغدير ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الأميني جلد : 1 صفحه : 58