نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ المفيد جلد : 1 صفحه : 366
به او گفتيم : تو كه هستى - خدايت رحمت كناد - ؟ گفت : من و پدرم از جنهاى نصيبين هستيم ، خواستيم كه با جان خود ، حسين ( ع ) را يارى دهيم ، و چون از سفر حجّ باز گشتيم ديديم حضرت بشهادت رسيده است . 8 - حذلم بن ستير گويد : در سال 61 هجرى بكوفه وارد شدم و اين مصادف بود با زمانى كه علىّ بن الحسين ( امام سجّاد ) عليه السّلام با زنان خانواده از ( سفر جانسوز ) كربلا بازمىگشتند و مأموران ( يزيدى ) دور آنان حلقه زده ، مردم براى تماشاى آنان از خانه ها بيرون ريخته بودند . چون اهل بيت را سواره بر شتران بىجهاز پيش آوردند زنان كوفه شروع بگريه و زارى نمودند ، پس از علىّ بن الحسين عليهما السّلام - در حالى كه بيمارى وى را لاغر ساخته و بند و زنجير در گردن مباركش بود و دستهاى آن حضرت به گردن مباركش بسته بود - شنيدم كه با آوازى بس ضعيف مىفرمود : هان ، اين زنان بر ما مىگريند ! پس چه كسى ( جز مردان ايشان ) افراد ما را بقتل رسانده است ؟ و زينب [1] دخت گرامى
[1] مشهور آنست كه وى دختر بزرگ على ( ع ) زينب كبرى - سلام اللَّه عليها - بوده است ، ولى از نقل پارهاى از كتب مانند « بلاغات النّساء » ابن طيفور بر مىآيد كه وى امّ كلثوم زينب صغرى عليها السّلام است ، بنا بر اين از يكى از همسران ديگر على عليه السلام بوده . بهر حال همهء افراد اين خاندان از يك ريشهاند يعنى از كانون ولايت مولانا امير المؤمنين ( ع ) كه لسان اللَّه النّاطق است .
366
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ المفيد جلد : 1 صفحه : 366