نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ المفيد جلد : 1 صفحه : 365
خبر نداشتيم تا اينكه شب عاشورا فرا رسيد ، كه من با يكى از مردان قبيله در رابيه نشسته بوديم و شنيديم كه هاتفى اين اشعار را مىگفت ( ترجمه ) : « به خدا سوگند من نزد شما نيامدم تا اينكه ديدم او ( حسين ( ع ) ) گلو بريده و گونه به خاك سائيده در سرزمين طفّ به روى زمين افتاده بود » . « و در اطراف او جوانانى به خاك افتاده بودند كه از گلوى همگى خون سرازير بود و آنان همچون چراغهائى بودند كه نور آنها بر سياهى شب برترى داشت » . « و البتّه من شتر بلند پاى خود را بسرعت راندم تا شايد به آنان برسم پيش از آنكه با حوريان بهشتى هم آغوش شوند » . « ولى قدر خداوندى كه آن را بانجام رساند مرا مانع شد ، و البتّه اين امر مقدّرى بود كه خداوند آن را بانجام شوند » . « ولى قدر خداوندى كه آن را بانجام رساند مرا مانع شد ، و البتّه اين امر مقدّرى بود كه خداوند آن را بانجام برد » . « حسين ( ع ) چراغ پرفروغى بود كه از او كسب نور مىشد ، و خداوند مىداند كه من سخن دروغ و بىپايه نمىگويم » . « خداوند درود فرستد بر جسمى كه قبر حسين ( ع ) آن را در آغوش گرفته ، همان جسمى كه ملازم و هم پيمان نيكىها بود و حال به قبر سپرده شده است » . « او در حال در غرفه هاى بهشتى در مجاورت رسول خدا ( ص ) و حضرت وصى ( على بن ابى طالب ) ( ع ) و جعفر طيّار شاد و مسرور بسر مىبرد » .
365
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ المفيد جلد : 1 صفحه : 365