نام کتاب : الاحتجاج ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 1 صفحه : 334
يكسان سازم . در آن خانه امير المؤمنين و فاطمه و حسن و حسين بودند . چون كلمات عمر بسمع امير المؤمنين حيدر رسيد بغايت خشمناك گرديد خواست دست بقايمه ذو الفقار كرده بيرون آيد و دفع منافقين و جماعت اشرار نمايد در آن وقت وصيت حضرت خير البرية بخاطر رسيد بناء عليه در همان مكان مقر و مستقر گرديد . ليك عمر چون بر سطوت و باس آن سرور مطلع و باخبر بود خايف گشته بقنفذ مقرر كرد كه اگر ابو الحسن بيرون آيد او را برداشته بمسجد بنزد خليفه رسول حاضر گردان و اگر بطوع و رغبت بيرون نيايد بايد كه بغلبگى لشكر و لجاج او را از خانه اخراج نمائى و اگر از روى شدت و قهر نيز اخراج او ممكن و ميسر نباشد خانه او را آتش اندازيد و هر چه دروست بسوزانيد . عمر بعد از اتمام امر مراجعت بمسجد بنزد ابا بكر نمود . بعد از آن قنفذ هر چند از روى شدت رخصت دخول سراى امام الورى طلبيد ماذون نشده شروع در اقتحام و تهتك نمود و باتفاق رفقاى خود در خانه على عليه السّلام را از پاشنه برداشتند و با شمشيرهاى برهنه و باقى آلات حرب و نيزه بر سر آن حضرت ريختند . چون ولى الرحمن حال بدانسان ديد دست بقايمه شمشير كرد لشكر اطراف و جوانب آن سرور را فرو گرفتند ليكن چون آن امام العباد بموجب وصيت نبى الامجاد در آن حال مأمور بجهاد اهل فساد نبود صبر در آن باب نمود و دست از جنگ بداشت . آن جماعت بعد از آنكه خاطر خود جمع نمودند كه على ( ع ) با ايشان قتال و جدال نمىنمايد دلير گشته پيش آمدند و هجوم و ازدحام نموده شمشير آن حضرت را شكستند و بريسمان آن ولى ايزد منان را بستند و طناب در گردن آن سرور زمن انداختند و خواستند
334
نام کتاب : الاحتجاج ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 1 صفحه : 334