نام کتاب : الاحتجاج ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 1 صفحه : 219
خبر اين توطئهء شوم به اسماء بنت عميس كه در آن روز همسر أبو بكر بود رسيد ، سريعا به كنيزش گفت : به منزل علىّ و فاطمه برو و سلام مرا به آن دو برسان و به علىّ بگو : جماعت قصد جان تو را كردهاند از شهر بيرون رو كه من خيرخواه تو هستم ، حضرت امير عليه السّلام پس از استماع كلام به كنيز گفت : نزد مولاى خود بازگشته و به او بگو : خداوند بين آنان و قصد شومشان حائل خواهد شد . سپس برخاست و آمادهء نماز شده و به مسجد رفت ، و پشت أبو بكر به نماز ايستاد [1] ، و خالد نيز مسلَّح كنار او به نماز ايستاد ، وقتى أبو بكر براى تشهّد نشست در فكر رفته و از اين عمل پشيمان شده و از عواقب امر ترسيده و شدّت و سختى علىّ را بخاطر آورد ، و پيوسته در اين افكار بود و جرأت سلام دادن را نداشت تا آنجا همه فكر كردند كه او گرفتار سهو و خطا شده است . سپس رو به خالد كرده و گفت : اى خالد آنچه را كه گفتم عملى مساز ؛ و السّلام عليكم و رحمة الله و بركاته . حضرت امير عليه السّلام رو به خالد كرده و فرمود : تو را به چه چيز امر كرده بود ؟ گفت : به كشتن تو ، فرمود : آيا واقعا آن كار را مىكردى ؟ گفت : آرى بخدا قسم ، اگر كار را به بعد از سلام نماز موكول نكرده بود حتما تو را مىكشتم .