نام کتاب : الاحتجاج ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 1 صفحه : 218
تو همچون ماه شب چارده و نورى بودى كه از تو بهره مند مىشدند ، و بر تو از جانب خداوند عزيز آيات نازل مىشد ، گروهى از مردمان نسبت به ما روى ترش كرده و مقام ما را كوچك و سبك شمردند ، چون از ميان ما غايب شدى امروز ما مورد غضب و خشم واقع شديم ، اين را بدان كه تا دم مرگ و تا زمانى كه چشمهاى ما اشكى براى ريختن داشته باشد بر تو خواهيم گريست ! ! أبو بكر و عمر از مسجد خارج شده و به خانه رفتند ، و أبو بكر كسى را دنبال عمر فرستاده و او را حاضر كرده و گفت : ديدى مجلس ما با علىّ امروز چگونه پايان يافت ، بخدا سوگند اگر اين مجلس در روز ديگر تكرار شود بىشكّ كار ما متزلزل شده و اساس حكومت ما را به تباهى خواهد كشاند ، نظرت چيست و بايد چه كنيم ؟ عمر گفت : بايد دستور دهى كه او را بكشد ! گفت : چه كسى عهده دار آن شود ؟ گفت : خالد بن وليد . پس بدنبال خالد فرستاده و نزد آن دو آمد ، گفتند : مىخواهيم مأموريت سختى را به تو بدهيم ، گفت : براى هر كارى آمادهام ، هر چند كشتن علىّ بن ابى طالب باشد ، گفتند : همين است ، خالد گفت : زمانش را معيّن كنيد ، أبو بكر گفت : داخل مسجد شده كنارش مىنشينى ، و چون من سلام نماز را دادم گردنش را مىزنى ، گفت : بسيار خوب .
218
نام کتاب : الاحتجاج ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 1 صفحه : 218