نام کتاب : من لا يحضره الفقيه ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 4 صفحه : 36
تو اين نام را نهاده است ؟ گفت : مادرم ، داود به مادرش مراجعه كرده گفت : اسم فرزندت چيست ؟ جواب داد : مات الدّين ، فرمود : چه كسى اين اسم را براى او انتخاب كرده گفت : پدرش ، پرسيد چرا ؟ زن گفت : پدر اين كودك در حالى كه من او را حامله بودم با رفقايش به سفر رفت ، جماعت برگشتند و پدر اين كودك نيامد ، و چون جوياى حال او شدم گفتند : از دنيا رفت ، گفتم : اموالش چه شد ؟ گفتند : مالى باقى نگذاشت ، پرسيدم آيا وصيّتى كرد ؟ گفتند : آرى ، گمان داشت كه آبستن هستى ، وصيت كرد چنانچه خدا فرزندى از عيالم به من داد ، به او بگوئيد نامش را چه دختر باشد چه پسر « مات الدّين » بگذارد و من نام اين فرزند را بنا به وصيّت پدرش مات الدّين نهادم ، داود عليه السّلام از زن سؤال كرد : آيا رفقايش را كه با او همسفر بودند مىشناسى ؟ زن گفت : آرى ، فرمود : مردهاند يا زنده گفت : همه زنده هستند ، گفت : مرا نزد آنها ببر ، با يك ديگر به پيش آنها رفتند و داود ( ع ) همهء آنها را از خانه هايشان بيرون كشيد و چنين حكمى بين آنها جارى نمود ، سپس مال و خونبها را گرفته به همسر و فرزند مقتول داد ، آنگاه داود عليه السّلام به آن زن فرمود : از اين پس فرزندت را عاش الدّين بنام ،
36
نام کتاب : من لا يحضره الفقيه ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 4 صفحه : 36