نام کتاب : من لا يحضره الفقيه ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 4 صفحه : 35
حضرت على عليه السّلام تكبير گفت و همهء حاضران تكبير گفتند . از اين ماجرا همسفران ديگر همه بشكّ افتادند و فكر كردند كه آنچه اتّفاق افتاده ، رفيقشان همه را گفته و راز آشكار شده است و عليه خود و ايشان اقرار كرده پس حضرت فرمود : سر و روى او را بپوشانيد و به بازداشتگاه اوّلش ببريد ؛ آنگاه يكى ديگر از آنها را طلبيد و در مقابل خود نشانيد و روى او را باز كرد ، و فرمود : تو فكر مىكنى كه من از ماجرا آگاه نيستم ، گفت : يا امير المؤمنين من يكى از اين جماعت بودم و كشتنش را هم خوش نداشتم ، و بدين كلام اقرار كرد . بعد حضرت يكى يكى را خواست و همه اقرار كردند كه او را كشتهاند ، سپس حضرت همهء مال را گرفت و اوّلين كسى كه بازداشت شده بود و اقرار نكرده بود نيز اقرار كرد . خونبهاى مقتول و اموالش را از ايشان بستد و به صاحبانش داد . شريح توضيح قضيّه داود عليه السّلام را از حضرت خواست و حضرت ( ع ) فرمود : داود پيغمبر بكودكانى در راه گذر كرد كه به بازى مشغول بودند و بعضى اسم ديگرى را « مات الدّين » صدا مىزد ، حضرت داود ( ع ) آن طفل را كه بدين نام خوانده مىشد صدا زد و گفت : نام تو چيست ؟ گفت : مات الدّين . داود پرسيد چه كسى بر
35
نام کتاب : من لا يحضره الفقيه ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 4 صفحه : 35