نام کتاب : من لا يحضره الفقيه ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 4 صفحه : 34
و سر و صورتشان را با لباسهايشان پوشاندند . آنگاه كاتب خويش عبيد الله بن ابي رافع را طلبيد و فرمود : دوات و كاغذى حاضر ساز ، و خود در محلّ قضا و كرسى داورى قرار گرفت . مردم در اطرافش گرد آمده بودند . حضرت فرمود : هر گاه من تكبير گفتم شما هم بگوئيد ، سپس بمردم فرمود : راه را باز كنيد ، و بعد يكتن از آنان را صدا زد و در مقابل خود نشاند رويش را باز نمود و به عبيد الله بن أبي رافع گفت : آنچه او اقرار مىكند بنويس . بعد سؤالات را شروع كرده پرسيد : هنگامى كه با پدر اين جوان از منزل خارج شديد چه روزى بود ؟ مرد گفت : در فلان روز و فلان ساعت ، فرمود در چه ماهى بود ؟ ، گفت : در فلان ماه ، فرمود : تا كجا رسيده بوديد كه مرگ او فرا رسيد ؟ گفت : در فلان مكان ، فرمود : در كدامين منزل ؟ گفت : در خانه فلان بن فلان ، فرمود : مرضش چه بود ؟ جواب داد : فلان بيمارى يا درد . فرمود : چند روز مرضش طول كشيد ؟ گفت : اين مدّت . چه كسى پرستارى او را ميكرد و در چه روزى مرد ؟ چه كسى او را غسل داد ؟ چه كسى او را كفن كرد ؟ چه كفنى بر او پوشاندند ؟ چه كسى بر او نماز خواند ؟ و چه كسى او را در قبر نهاد ؟ بعد از شنيدن جواب اين سؤالها
34
نام کتاب : من لا يحضره الفقيه ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 4 صفحه : 34