نام کتاب : من لا يحضره الفقيه ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 4 صفحه : 31
شنيدن اين كلام فورى سر خود را كشيد و بدرون برد و غلام بودنش ثابت گشت ، پس حضرت امير عليه السّلام به پسر فرمود من از ريختن خون اين مرد گذشتم و اين غلام را به تو بخشيدم . 3254 - سعد بن طريف ( كه عامّى مىباشد ) از اصبغ بن نباته نقل كرده كه زنى را نزد عمر آوردند كه با پيرمردى ازدواج كرده بود و پيرمرد هنگام همبسترى ، روى سينه زن جان سپرده ، و آن زن پس از حمل پسرى آورده بود و اولاد مرد متوفّى مدّعى بودند كه اين پسر اولاد پدر آنها نيست و شاهدانى بر اين جريان معرّفى كردند . عمر امر كرد كه زن را سنگسار كنند ، در راه به امير المؤمنين عليه السّلام برخوردند زن به على عليه السّلام رو كرده گفت : يا على به من ظلم شده و اين دليل منست ، حضرت فرمود : آن چيست ؟ زن نامه اى به حضرت داده آن را بخواند و فرمود : اين زن شما را از روز تزويج و وقت مواقعه و چگونگى همبسترى زوجش و همهء قضيه آگاه مىكند ، اكنون او را بازگردانيد ، چون فرداى آن روز شد حضرت آن كودك و ساير همسالانش را گرد آورد و دستور داد نشسته بازى كنند و چون گرم بازى شدند صدا زد برخيزيد و بايستيد همگى برخاسته ، ايستادند جز آن كودك كه دستهاى خود را بر زمين نهاد و بكمك دستها
31
نام کتاب : من لا يحضره الفقيه ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 4 صفحه : 31