نام کتاب : من لا يحضره الفقيه ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 4 صفحه : 28
بساخت و از چوب نى شمشيرى در دست گرفت و بكودكان گفت : دست اين ( آنكه قاضى شده ) را بگيريد و در گوشه اى پنهانش سازيد - و شخص وزير اكنون ناظر قضيّه است - و باز دستور داد آن قاضى ديگر را هم در جاى ديگرى پنهان نمودند . آنگاه يكى از آن دو را خواست و گفت : تو بايد راست بگوئى و إلَّا گردنت را با اين شمشير خواهم زد ، گفت : راست خواهم گفت - وزير اكنون مشغول شنيدن است - دانيال گفت : به چه شهادت مىدهى بر اين زن ؟ گفت : شهادت مىدهم كه زنا داده است . گفت : در چه روز ؟ جواب داد : در فلان روز و فلان ساعت ، پرسيد : در كجا ؟ گفت : در فلانجا و فلان محلّ ، پرسيد : با چه كسى ؟ گفت : با فلانى پسر فلانى ، دستور داد او را به جاى خويش بازگردانيد و ديگرى را حاضر كنيد او را به مكان اوّل برده و ديگرى را آوردند پس سؤالات را يكى پس از ديگرى از اين دومى نمود و جوابها مخالف هم بود و همه شنيدند و دانيال فرياد زد « الله أكبر ، الله اكبر » اينان شهادت بدروغ دادند ، سپس دانيال در ميان كودكان فرياد زد كه : « قاضيان شهادت دروغ در بارهء آن زن دادهاند فردا همه براى سياست قاضيان دروغگو حاضر شويد » ، وزير كه اين ماجرا را ديد خود را به سلطان رسانيد و قصّه را از ابتدا تا انتها براى سلطان بازگو
28
نام کتاب : من لا يحضره الفقيه ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 4 صفحه : 28