responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 304


بدنيا آمده و او آخر پيغمبران و افضل پيغمبران است جمع قريش پراكنده شدند و چون به خانه‌هاى خود رفتند هر مردى گفته‌هاى يهودى را بخاندانش گفت ، گفتند امشب براى عبد الله بن عبد المطلب نوزادى متولد شده آن را بيوسف يهودى خبر دادند گفت پيش از آنكه از شما بپرسم متولد شده يا بعد از آن گفتند پيش از آن ، گفت آن نوزاد را بمن بنمائيد رفتند در خانه آمنه و گفتند پسرت را بياور تا اين يهودى ببيند او را در قنداق پيچيد و آورد ، چشمان او را نگريست و شانه اش را گشود و خال سياهى ميان دو كتفش ديد كه چند مو بر آن روئيده بود ، چون باو نگاه كرد بيهوش شد و روى زمين افتاد قريش از او در شگفت شدند و بر او خنديدند ، گفت اى گروه قريش بر من ميخنديد اين پيغمبر شمشير است شما را قطعه قطعه ميكند ، نبوت تا هميشه از خاندان بنى اسرائيل رفت ، مردم متفرق شدند و خبر يهودى را براى يك ديگر بازگو ميكردند ، پيغمبر در يك روز باندازه يك هفته بزرك ميشد و در يك هفته باندازه يك ماه ديگران .
باب بيستم خبر ابن حواش كه از شام مىآمد ( 2 ) . . ابن عباس گويد چون پيغمبر ( ص ) در غزوه بنى قريظه كعب بن اسد را حاضر كرد تا گردنش را بزند ، رسول خدا باو نگاهى كرد و فرمود ايكعب سفارش ابن حواش دانشمندى كه از شام آمد بتو سودى نبخشيد ؟ او بتو گفت شراب ناب و نان گندم را در شام گذاشتم و آمدم بسختى و با مشتى خرما گذران ميكنم بخاطر پيغمبرى كه همين اوقات مبعوث مىشود ، در مكه طلوع ميكند و اين شهر هجرتگاه او

304

نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 304
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست