نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 300
( 1 ) آنكه مادرش از طائفه ذئب بن حجن است كبود چشم : درشت نيش و تيز گوش است سفيد اندام است رداءش وسيع و تنومند است - كنايه از گشادگى سينه و شجاع است فرستاده پادشاه عجم خسرو است براى دريافت تعبير خوابى كه او ديده است آن پادشاهى كه از غرش رعد نهراسد و نه از حوادث روزگار بر ماده شترى توانا و تنومند زمين را در نور ديده است گاهى مرا در بلنديها و تپه برده است و گاهى روى زمينهاى سخت و ناهموار تا آنكه فرسوده و گوشت اندام سينه در آن آب شده ، بيحيا آمده است بادها او را در ميان گرد و خاك دامنه دشتها در هم پيچيده تا باينجا رسيده گويا يك كوه از كوههاى حجاز بنام ثكن از دامنم پرتاب شده است چون سطيح [1] شعر او را شنيده ديده گشود و گفت عبد المسيح برزه شترى بر بالين سطيح رسيده
[1] از نهايه ابن اثير : في حديث سطيح اصم ام يسمع غطريف اليمن الغطريف السيد و جمعه الغطاريف و في حديث سطيح ام فاز فاز لم به شاء العنن يقال فاز اذا مات بميرد و فاد بدال هم بمعناى آنست از لم يعنى بشتاب ميرود و گفتهاند اصلش از لام بوده و شاء العنن يعنى مرگ گلويش را گرفته است عنن بمعنى مرگ است و بمعنى اعتراض هم آمده است ، در حديث سطيح يا فاصل الحضة اعيت من و من از باب اينست كه ميگويد اين مشكل فلان و فلان را عاجز كرده است اين كلمه در مقام عظمت استعمال مىشود در حديث سطيح ازرق ضخم النار صرار الاذن يعنى گوش خود را تيز و آماده كرده است - در حديث سطيح ابيض فضفاض الرداء و البدن فضفاض بمعنى واسع است و منظور وسعت صدر و ذراع است و بعضى گفتهاند كنايه از كثرت بخشش است - در حديث تجوب في الارض علنداة ماده شترهاى قوى است و شجن ناقه پر گوشت بهم كوبيده دست بشباهت درختانى كه سر بهم داده و در هم شدهاند و علنداة شزن هم نقل شده و شزن بمعنى با نشاط است در حديث شطيح ترفعنى طورا و تهوى في وجن وجن و وجين زمين سخت و ناهموار است - جؤجؤ سينه است و يا استخوان آن و جآجي در حديث سطيح جمع آنست ، قطن پائين پشت است و قطعى در حديث سطيح بكسر قاف اجمع قطنه است بمعنى دوران - بوغاء خاك نرم است و دمن تل آن در حديث سطيح حشمت عن حضنى ثكن حشمت از حث است بمعنى شتاب كرد و ثكن كوهى است در حجاز
300
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 300