responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 293


برادرزاده ات صاحب مقام نبوت و رسالت گردد و آن فرشته اى كه بموسى و عيسى نازل ميشد بر او نازل شود ابو طالب گفت هرگز ان شاء الله بدى بوى نرسد و خدايش از نظر نيندازد سپس او را بشام برديم و چون نزديك شهر شام رسيديم بخدا همه كاخهاى شام لرزيد و نورى از آنها برخاست كه از نور آفتاب تابنده تر بود و چون وارد شهر شام شديم نتوانستيم از بازار عبور كنيم از بس مردم جمع شده بودند براى تماشاى روى رسول خدا ( ص ) خبر او در همه شامات منتشر شد و همه احبار و رهبان بر او گرد آمدند ، يك حبر بزرك بنام نسطور آمد و برابر او نشست باو نگريست ولى با او سخن نگفت سه روز پى در پى اين عمل را تكرار كرد و شب سوم بيتاب شد و برخاست پشت سر او گردش كرد و گويا نشانه اى ميخواست گفتم اى راهب گويا چيزى از او ميخواهى ؟ گفت آرى من يك چيزى از او ميخواهم نامش چيست ؟ گفتم محمد بن عبد الله بخدا رنگش پريد سپس گفت ممكن است باو بفرمائيد پشت شانه اش را برهنه كند تا من ببينم ، پشت شانه اش را برهنه كرد و چون مهر نبوت را ديد خم شد و او را بوسيد و گريه كرد سپس گفت اى آقا زود اين پسر را بخانه اش برگردان تو نميدانى چقدر دشمن دارد در سرزمين ما و اگر ميدانستى او را با خود نمىآوردى هر روز بديدن و بررسى او مىآمد و براى او خوراك مىآورد و چون از شهر شام كوچ ميكرديم يك پيراهنى از خودش آورد و گفت خواهش دارم آن را بپوشد و بياد من باشد پيغمبر نپذيرفت و بد داشت من آن پيراهن را گرفتم تا غمنده نشود و گفتم من آن را بتنش ميكنم و شتابانه او را بمكه بر گرداندم بخدا آن روز كسى از زن و مرد و پير و جوان و خرد و بزرك نماند مگر از

293

نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 293
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست