نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 294
اشتياق جمال او باستقبالش آمد جز شخص ابو جهل ملعون كه مردى خونخوار و بدكار بود از مستى بخود نبود . . در روايت ديگر از ابو طالب نقل شده كه چون بحيراء از خدمت او جدا شد سخت گريست و ميگفت اى پسر آمنه گويا مىبينمت كه عرب همه دست بيك كمان بتو تير ميزنند و خويشان از تو قطع علاقه كردهاند و اگر ميدانستند مقام تو را بايستى چون فرزندى تو را دوست دارند سپس رو بمن كرد و گفت ولى اى عمو تو خويشى پيوسته را مراعات كن در باره او و وصيت پدرت را در باره او نگهدار بزودى همه قريش بخاطر او تو را ترك كنند ولى تو اعتناء مكن من ميدانم كه تو در ظاهر باو ايمان نياورى ولى در باطن باو ايمان دارى و فرزندى كه بهمين زودى بوجود آرى باو ايمان آورد و او را بعزت يارى كند نامش در آسمانها بطل هاصر و شجاع انزع باشد دو جگر گوشه شهيد از اوست او سيد عرب و رئيس آنها است ذو قرنين آنها است و او در كتابها از اصحاب عيسى معروف معروفتر است ، ابو طالب فرمود بخدا هر آنچه بحيراء گفته بود و بيشتر از آن را بچشم خود ديدم . . ابان بن عثمان در سند مرفوعى گويد چون رسول خدا ( ص ) بالغ شد ابو طالب خواست با كاروان قريش بشام رود ، رسول خدا ( ص ) آمد و مهار ناقه اش را گرفت و گفت عموجان مرا براى كه ميگذارى و ميروى نه پدرى هست و نه مادرى و مادرش وفات كرده بود ابو طالب بحال او رقت كرد و مهربانى نمود و او را با خود برد و چون راه ميرفتند بالاى سر پيغمبر ( ص ) يك ابرى در برابر آفتاب سايه ميانداخت در راه خود بمردى بر خوردند كه بحيرا نام داشت چون ديد ابرى با آنها سير ميكند از صومعه خود فرود آمد و خوراكى براى قريش آماده كرد و فرستاد و آنها را دعوت
294
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 294