نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 292
خوشبو هستى اى كسى كه از همه پيغمبران بيشتر پيرو دارى ، اى كسى كه دنيا بنورش روشن شود ، اى كسى كه مساجد بيادش آباد گردد تو لشكرها و اسبها را بكشانى و عرب و عجم خواه و ناخواه پيرو تو گردند گويا مىبينيم كه لات و عزى را شكسته اى و خانه مكه را جز تو صاحب اختيارى نيست و كليدهايش بدست تو است هر جا بخواهى بگذارى چه اندازه از پهلوانان قريش و عرب را بخاك اندازى و كليدهاى بهشت و دوزخ در دست تو است تاج بزرك با تو است و هلاكت بتها از تو است توئى كه قيامت بر پا نشود جز آنكه همه شاهان با فروتنى در دين تو آيند و پى در هم يك بار پايش را بوسه ميداد و يك بار دستش را و ميگفت اگر دوره نبوت تو را دريابم با شمشير بياريت برخيزم تو سيد فرزندان آدمى و سيد پيغمبرانى و پيشواى پرهيزكارانى و خاتم انبيائى بخدا روزى كه تو زادى زمين خنديد و تا روز قيامت در شاديست و بتو خرسند است بخدا عبادتگاههاى يهود و بتكدهها و شياطين از ولادت تو گريه كردند و تا روز قيامت گريانند تو بدعاى ابراهيم آمدى و بمژده عيسى ، تو مقدس و پاكى از پليديهاى جاهليت سپس رو به ابى طالب كرد و گفت اين پسر چه نسبتى با تو دارد كه مىبينم از او جدا نميشوى ؟ گفت او پسر من است گفت پسرت نيست و نبايد آن پدرى كه او را بعمل آورده زنده باشد و نه مادرش گفت او برادر زاده من است وقتى مادرش باو آبستن بوده پدرش مرده و در سن شش سالگى هم مادر را از دست داده ، گفت راست گفتى او چنين است ولى نظر من اينست كه او را از همين جا بشهر خودش برگردانى زيرا در روى زمين هيچ يهودى و ترسا و صاحب كتابى نيست جز اينكه از ولادت اين پسر مطلع است و اگر او را بينند و چنانچه من شناختم بشناسند بدى باو رسانند و بيشتر آنان همان يهودند ابو طالب گفت براى چه ؟ گفت براى آنكه اين
292
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 292