نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 286
من رازى را بتو ميسپارم كه اگر جز تو بود براى او روا نميدانستم ولى تو را اهل آن ديدم و از آن مطلع ميسازم بايد نزد تو سر بسته بماند تا خدا اذن آن را صادر كند خدا كار خود را انجام خواهد داد ما در كتاب مكنون و دانش نهفته كه براى خود برگزيديم و از ديگران باز داشتيم خبرى عظيم و پيشآمدى بزرك درك كرديم كه در آن براى همه مردم شرافت زندگى و فضيلت مرگ است خصوص براى طائفه تو و شخص خودت عبد المطلب گفت پادشاها تو نمونه كامل خوشى و نيكى هستى همه چادرنشينان پشت در پشت قربانت شوند چيست آن خبر ؟ گفت چون در تهامه فرزندى زائيده شود كه ميان دو كتفش مهر نبوت باشد امامت از ان او است و پيشوائى تا روز قيامت از آن شما است ، عبد المطلب گفت از نفرين بر كنار باشى ، من با خبرى برگردم كه هيچ هيئت نماينده اى با آن برنگشته و اگر هيبت پادشاه و احترام و اعظام او نبود از اين رازگوئى وى پرسشى ميكردم كه شادى وى بيفزايد پس سيف بن ناى يزن گفت اكنون وقتى است كه بدنيا بيايد يا بدنيا آمده نامش محمد است و پدر و مادرش بميرند و جد و عمش او را سرپرستى كنند ، پنهانى متولد شده و خدا او را آشكارا مبعوث كند و از طائفه ما براى او يارانى آماده كند تا دوستان خود را بوسيله آنها عزيز گرداند و دشمنان خود را خوار سازد بنيروى آنان مردم را سركوب كند و زنان و دختران روى زمين را مباح سازد بتها را بشكند و آتشكدهها را خاموش سازد خدا بپرستد و شيطان را براند گفتارش قاطع است و حكمش عادل بخوشرفتارى وادارد و خود بدان عمل كند و از زشتى جلو گيرد آن را تباه سازد عبد المطلب گفت پادشاها بختت بلند و گامت فراز و ملكت هميشه و عمرت دراز باد ممكن است پادشاه راز خود را روشنتر كنند من تا اندازه اى توضيح دريافتم ابن ذى يزن گفت بهمان خانه كه پردهها بر آن افكندهاند و بآن نشانهها كه نصب
286
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 286