نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 285
( 1 ) دربانش نزد او رفت و آنها را معرفى كرد و بآنها اجازه ورود داد ، چون نزد او رفتند عبد المطلب نزديك وى رفت و اجازه سخن خواست ، گفت اگر تو از كسانى هستى كه لياقت دارند پيش پادشاهان سخن گويند ما بتو اجازه داديم ، گويد عبد المطلب گفت پادشاها براستى خدا بتو مقام بلند و محكم و منيع و شامخ و بزرگى عطا كرده تو را از خاندانى بر آورد كه اصلش پاك است و ريشه اش تابناك ببخش برجا است و شاخه اش برملا در وطنى گرامى و منزلى پاكيزه و معدنى نيكو ، از نفرين بر كنارى و پادشاه عربى و بهار خرم آنانى كه بدان فراوانى يابند ، پادشاها تو سرور عربى كه طوق انقيادت در گردن كردهاند و ستون محكم عربى كه بتو تكيه زدهاند از آنهائى كه بندگان همه بدان پناهندهاند پدرانت بهترين پدران بودند و تو بهترين جانشين آنان آنكه تواش پدر باشى بىنام نباشد و آنكه تواش پسرى هرگز سپرى نشود پادشاها ما اهل حرم خدائيم و پاسبانان خانه او خرسندى دفع گرفتارى سختى كه ما همه را اندوه دار كرده بود ما را بآستان تو گسيل داشت ، ما هيئت مباركباد گوئيم نه تسليت گو . سيف گفت خود را از ميان ديگران معرفى كن ، گفت من عبد المطلب بن هاشم ، هستم ، گفت خواهرزاده ما گفت آرى گفت نزديك بيا نزديك او رفت و او روى بهمه كرد و گفت مرحبا و اهلا و ناقة و رحلا و مستناخا سهلا و ملكا و نحلا يعنى عطاى فراوان گفت پادشاه گفتار شما را شنيد و خويشاوندى شما را فهميد واسطه شما را پذيرفت شما هم اهل شركت در شبنشينى هستيد و هم محفلنشينان روز تا اينجا بمانيد گرامى هستيد ، چون كوچ كنيد عطاى وافر بريد گويد سپس آنها را بمهمانخانه بردند و يكماه پذيرائى كردند در اين مدت نه دسترسى بخود او داشتند و نه اجازه مراجعت ، يك روز بياد آنها افتاد و عبد المطلب را خواست و او را پهلوى خود نشانيد و مجلسرا خلوت كرد باو گفت اى عبد المطلب
285
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 285