نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 284
من در آن روز اقرار كردم و جامه اش را بالا زدم ميان دو كتفش مهر نبوت را ديدم و مقام او را پنهان ميداشتم و اصل اين حديث هم فراموشم شد و يادم نيامد تا آن روز كه مسلمان شدم رسول خدا آن را بياد من انداخت . باب چهاردهم داستان سيف بن ذى يزن . ( 2 ) سيف بن ذى يزن هم پيغمبر را مىشناخت و چون عبد المطلب بر او وارد شده بود او را بوجود وى مژده داده بود . ابن عباس گويد چون سيف بن ذى يزن بر حبشه پيروز شد دو سال بود كه پيغمبر زائديه شده بود ، نمايندگان و اشراف و شعراى عرب دسته دسته بآستان سيف ميرفتند و باو مباركباد ميگفتند و مدحش مى - كردند و فداكارى او را در باره عرب و خونخواهى آنان ياد ميكردند يك هيئت نمايندگى از قريش پيش او آمد كه عبد المطلب بن هاشم و امية بن عبد شمس و عبد الله بن جذعان و اسد بن خويلد بن عبد العزى و وهب بن عبد مناف و ديگران از بزرگان قريش با آن بود اين هيئت وارد صنعاء شدند و اجازه شرفيابى خواستند و معلوم شد سيف در كاخ غمدان استراحت كرده ، اين همان كاخى است كه امية بن ابى - الصلت در باره آن گفته . بنوش بر تو گوارا باد بر سر تو تاج بلنديست ، در رأس غمدان خانه اى دارى كه فرودگاه همه مردم است
284
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 284