نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 283
درخشد ، او را در آغوش گرفتم و رخساره اش را نگريستم در او بوى مشك يافتم و خودم از تندى بوى او مانند تيكه مشك شدم ، آمنه براى من اين داستان را گفت كه چون مرا در زائيدن گرفت و حالم سخت شد ، غوغا و سخنى بگوشم خورد كه مانند سخن آدميان نبود در آن حال ديدم پرچم سبزى بر يك دسته اى از ياقوت ميان آسمان و زمين برافراشتهاند و نورى از سر آن تا بآسمان بالا ميرود و كاخهاى شامات را همه يك شعله نور نگريستم و در اطراف خودم يك دسته پرنده از نوع قطاة دور مرا گرفته و پر گشودهاند و ديدم كاهنه بنى اسد از برابرم گذشت و گفت اى آمنه ميدانى كاهنها و بتها از دست پسرت چه خواهند كشيد و ديدم يك جوانى كه از همه مردم بلند بالاتر و سفيدتر و خوش لباستر بود و بگمانم عبد المطلب بود نزديك من آمد و نوزاد را از من گرفت و در دهان او آب دهن انداخت و يك طشت طلاى زمرد نگارى با يك شانه طلا با خود داشت نوزاد را در آن نهاد و شكمش را شكافت و دلش را در آورد و دل را شكافت و يك نقطه سياهى از آن بيرون آورد و دور انداخت و يك دستمال حرير سبز بيرون آورد و باز كرد و در آن گرد سفيدى بود دل را از آن پر كرد و بست و بجاى خود گذاشت و دستى روى شكمش كشيد او را بزبان آورد او سخن گفت ولى من نفهميدم چه گفت جز آنكه او در جوابش گفت در امان و حفظ و نگهدارى خدا من دلت را پر از ايمان و حلم و يقين و علم و عقل و حكمت كردم ، تو خير البشرى ، خوشا بحال كسى كه پيرو تو باشد و واى بر كسى كه از تو تخلف ورزد ، سپس بسته ديگرى از حرير سفيد گشود و در ميان آن مهرى بود و شانه هايش را با آن مهر كرد ، سپس گفت خدا بمن دستور داده كه از روح القدس در تو بدمم پس در او دميد و پيراهنى باو پوشانيد و گفت اين امان تو است از آفات روزگار اين است اى عباس كه من بچشم خود ديدم عباس گويد
283
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 283