نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 281
شانه داشتم كه پيش زن كاهنه قريش رفتم ، چون مرا ديد ، در رخسارهام ديگر گونى فهميد و خود را آماده كرد ، من آن روز بزرك قوم خود بودم ، گفت چرا رنگ آقاى عرب پريده است ؟ مگر ناگوارى رخ داده ، گفتم آرى من امشب در حجر خواب ديدهام كه گويا درختى در پشتم روئيد و سرش بآسمان رسيد و شاخه هايش در شرق و غرب يازيد ، و ديدم از آن نورى پديد شد كه هفتاد برابر نور آفتاب بود ، ديدم كه عرب و عجم در برابر آن بخاك افتاده و هر روز بزرگى و خرمى او افزون گردد ، ديدم جمعى از قريش ميخواهند آن درخت را ببرند و چون يكى از آنان بدان نزديك شود جوانى از همه مردم زيباتر و پاكجامه تر آنها را ميگيرد و پشت آنها را ميشكند و چشم آنها را بيرون مىآورد ، من دست فراز بردم تا يكى از شاخههاى آن را بگيرم آن جوان بمن فرياد زد بخود باش تو را در آن بهره اى نيست ، گفتم بهره كيست ؟ گفت بهره آنانى كه بدان چسبيدهاند و بدان باز گردند ، من دل از دست داده و ترسناك و رنگ پريده از خواب جستم ديدم رنگ آن كاهنه پريد و گفت اگر خوابت راست باشد از پشت تو فرزندى آيد و مالك شرق و غرب گردد و در ميان مردم پيغمبرى كند از اين تعبير عقده اندوهم گشوده شد ، اى ابو طالب واپاى شايد آن فرزند تو باشى ، ابو طالب بعد از بعثت پيغمبر اين حديث را براى مردم نقل ميكرد و ميگفت بخدا اين درخت همان ابو القاسم امين است باو گفته شد پس چرا بوى ايمان نمىآورى ؟ ميگفت قريش بمن دشنام ميدهند و مرا ننگين ميكنند . ابو جعفر محمد بن على مصنف اين كتاب گويد ابو طالب مؤمن بود ولى با مشركين اظهار همكارى
281
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 281