responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 272


غلام خود را ميفروشى ؟ گفت تو را بچهار صد نخله خرما مىفروشم كه دويست از آنها زرد باشد و دويست سرخ ، گويد آمدم حضور پيغمبر ( ص ) و باو خبر دادم فرمود چه خواهش آسانى كرده سپس فرمود يا على برخيز همه اين هسته‌ها را جمع كن آنها را گرفت و كاشت و فرمود بآنها آب بده امير المؤمنين آنها را آب داد هنوز بآخرى نرسيده بود كه نخلها بيرون آمد و سر بهم داد ، فرمود برو باو بگو محمد بن عبد الله ميگويد بهائى كه خواستى حاضر است جنس را تحويل بده گويد او را خبر كردم بيرون آمد و بنخلها نگاه كرد و گفت بخدا او را بتو نميفروشم مگر بچهار صد نخله زرد گويد جبرئيل فرود شد و پر خود را بنخلها كشيد و همه زرد شدند سپس بمن فرمود باو بگو بهايت حاضر است بگير و جنس ما را بده گويد اين موضوع را باو گفتم گفت بخدا يكى از اين درختهاى خرما نزد من از محمد و از تو دوستتر است ، گفتم بخدا زندگى يك روز در خدمت محمد از تو و هر چه دارى براى من بهتر است رسول خدا مرا آزاد كرد و مرا سليمان ناميد .
مصنف اين كتاب گويد نام مسلمان روزبه پسر خشبوذانست و هرگز بآفتاب سجده نكرده و براى خدا سجده ميكرده قبله اى كه دستور داشته بسويش نماز گذارد مشرقى بوده پدر و مادرش گمان ميكردند كه مانند آنها براى مطلع خورشيد سجده ميكند ، سلمان وصى وصى حضرت عيسى ( ع ) بود در رسانيدن آنچه باو سپرده شده بود بكسانى كه از ائمه معصومين وصيت و خلافت بآنها منتهى مىشود امام ششم ميفرمايد و او پدر من ( ع ) بود و جمعى گفته‌اند كه او ابى طالب است و اين از روى اشتباه است زيرا از امير المؤمنين پرسش شد كه آخرين وصى عيسى كيست ؟ فرمود پدر من

272

نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 272
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست